۱۳۹۱ آبان ۲۸, یکشنبه

دروغ

یک ترجمه ی غیر حرفه ای دیگر
...
دروغ بگوییدم
         هرچه در توان دارید
                   هزاران دروغ
                        برای هر آنی که مرا دیدید
...
قلبتان با من نبوده
     قلبی با من نبوده
         مگر سر شار از دروغی که
                           جای من در قلب داشتید.
من عاشقم...
        به هر دروغی که می شنوم.
دیده ام
     انجام داده ام
          یاد گرفته ام
      دل بسته ام
به تمامی دروغ های دل نشینی که شنیده ام
قلبم سرشار است
        از دروغ هایی که می شنوم
دیدگانم اما دلی سخت دارند
                    بی رحم اند با من
                               رو می کنند
                   دروغ هایی را...
              که می بینند.
لذتش را می گیرند.
بگوییدم هر آنچه دروغ دارید.
                 اما
          نگذارید ببینم.
...
چرا کسی برای شادی من صداقتی نگفت؟
               شادی من شاید، توان صداقت نداشت.
به دروغ ببوسیدم
     به دروغ دوستم بدارید
              به دروغ به آغوشم بگیرید
که من اعتمادی به صداقت ندارم
...
دروغ پاک است
           ساده است
              روان است
صداقت اما
تلخ...
تلخ است آن زمان که صداقت
                          حقیقت نیست.
و از آن تلخ تر
        صداقتی که توان باورش را ندارم.

۲۰ نظر:

ديواطيفي گفت...

من با تو همبنم.....

دیوان گفت...

صادقانه میگم: نفهمیدم" من با تو همبنم" یعنی چی؟ به احتمال زیاد یکی از کلمه ها اشتباه تایپ شده که متاسفانه نشد رمزگشایی کنم. ( کلا تازگیا این کمبود IQ داره بلاهایی سرم میاره که نگو )

ديواطيفي گفت...

من با تو همینن....یعنی راست و درغشو نمیدونم.....همینیم که هستم

ديواطيفي گفت...

ای بابا بازم اشتباه شد...من با تو همینم

دیوان گفت...

:)) کلا گیر داده کیبوردت گویا. سخت نگیر.

ديواطيفي گفت...

با موبایلم واسه همین شوش میزنم

دیوان گفت...

فهمیدم :)

خان ديوه گفت...

7 تا پیام، سر آخر هم هیچکی هیچی نفمید، ظاهراً.. آیا تو همانی که بودی، کیستی، همانی، آه دردم آمد
ترجمۀ خوبی بود، اما اولش ننویس که ترجمس که حال کنیم حسابی بدش یهو...
من نیز باتو همبنم

دیوان گفت...

آیا هنوز زوده بپرسم چرا هیچکس نمیپرسه متن اصلی مال کیه؟ جدا این شعر برای شما دلچسب نبوده؟

مردیوجان گفت...

راستشو بگم؟

من فکر کردم انقدر تابلوه مال کیه که نگفتی دیگه... یعنی همه میدونن.
خوب منم روم نشد بپرسم

بعدشم در این مورد حرف زیاد دارم ولی فعلاً خسته ام از صدای خودم
میخوام یه مدت گوش کنم
ببینم چه خبره
الانم دارم گوش میکنم

دیوان گفت...

باور کنید خیلی نظراتتوتن برام مهمه در مورد این شعر.
نه بعید میدونم غیر فرحان کسی بتونه حدس بزنه. خیلی معروف نیست.

دیوان گفت...

راستی یادم رفت بگم. مردیوجان خودت شاید خسته شده باشی، این بین خودته و خودت من به مسائل خصوصیت دخالت نمیکنم. ولی گناه ما چیه که میخواهیم بشنویم؟

مردیوجان گفت...

خوب! من پیشنهاد سکوت دادم خودت رد کردی... در ضمن چون نگفتی نظرمون در چه موردی مهمه من همه نظریاتم رو در همه موراد مربوط نا مربوط میگم.

1-الان برام زیاد مهم نیست متن اصلی مال کیه. ولی اگه منبع رو معرفی کنی خوبه
2- در مورد ترجمه : تا شعر اصلی رو نخونم نمیشه تصمیم گرفت ایا ترجمه حرفه ایه یا غیر حرفه ای (البته با توجه به میزان سواد زبان خارجه بنده با دیدن متن اصلی هم صلاحیت قضاوت نخواهم داشت)
ولی در حد یک شعر جدا از اینکه ترجمه است یا نه : روان و بدون سکته است تقریباً که من دوست دارم. قسمتها یاضافه تکراری کم داره که یعنی احتمالاً متن اصلی خوب بوده یا تو تونستی مفهوم همه تکه های شعر رو بگیری و بی خط بی معنی نداری.

3- مفهوم : حقیقت و دروغ هم به نظر من خیلی خیلی نسبی هستن و حتی ممکنه دو روی یک سکه باشن نه مخالف هم.
انتهای شعر صداقت رو هم به نوعی دروغ معرفی کرده اینطور که من فهمیدم و به نظرم جمعاً میشه اینجور برداشت کرد صداقتی که از شدت تلخی غیر قابل باور باشه به نوعی حقیقت حساب نمیشه و چه بسا دروغهایی که از رقیق شدن حقیقت شکل میگیرن جای صداقت رو بگیرن و دوست داشته تر شوند! حتی به قیمت حذف چشمها که دروغ رو بر نمی تابند.

کلاً به نظر من دروغ بیشتر از اون که مسئولیتش با گوینده باشه با شنونده است. حالا نه اینکه بخوام دروغ گویی کار شایسته ایه نه قطعاً نیست. ولی دروغ تو بستری شکل میگیره که طاقت حقیقت رو نداره.

جمعاً موافقم با اینکه مشکلی با دروغهایی که بتونم باورشون کنم ندارم. این دروغ ها در ذهن من همون حقیقت خواهند بود تا زمانی که خلافش ثابت بشه. و زمانی دروغ بودنشون به چشمم میاد که جنبه دیدن حقیقت در من رشد کرده باشه. وگرنه قطعاً همون دروغ ها رو دوست تر خواهم داشت.

دیوان گفت...

عاااالیییی....
حقیقتا مرسی مردیوجان. نیاز داشتم به نقد از این متن.
درمورو موارد ۱ و ۲ زبان و نام مترجم را اعلام نکردم که اگر شناختی از زبان یا نویسنده دارید روی شناخت از متن تاثیری نذاره.
مرسی از وقتی که گذاشتی.

دیوان گفت...

گویا جز مردیوجان کسی نمیخواد نظر مستقیم در مورد متن بده. ( البته منظورم این نیست که اون نظر کمه. خیلی هم خوب بود، فقط دلم میخواست باقی هم بگن )
دیگه وقتشه که بگم متن اصلی مال کی بوده.
متن اصلی برگرفته از صحبت های مستر فاونگ است.
من خیلی وقتا نمی فهمم چی میگه در نتیجه حرفاش رو ترجمه کردم و اینجا گذاشتم. ;)

مردیوجان گفت...

خیلی خُلی :)) دفه آخرت باشه منو میذاری سر کار... (اِ اِ اِ!!! ببین چقدر به خودم بابت بی اطلاعات بودن و نشناختن شاعر توهین کردم!!! واقعاً که!)
با شاعر بودم دیوان جان شما به خودت نگیر ;)

دیوان گفت...

:))))
من از طرف شاعر معذرت میخوام. خوب اون تو سومعه بزرگ شده. این چیزارو نمیفهمه.
بعد کلا هم شناخته شده نیست. نشناختن ناراحتش نمیکنه.
ولی من دیگه قول میدم با منبع ارائه کنم متن هارو.

خان ديوه گفت...

اِ.. جداً، بابا اوندف گفتم شاعر شدی قبول نکردی. اینا رو دروغ فرز نکن.
اما یکم شبیه یه ترجمس.

دیوار گفت...

خیلی شعر خوبی بود.
اخیرا به این نوع بیان علاقمند شدم. این تیپ گفتن رو می گم که داری یه چیزی می گی ولی نمی گی. یه چیزی می خوای ولی نمی خوای.
یه جورایی مثل همون افعال معکوس میمونه مثل دارم نمیخوام :))

یادمه وقتی نوشتیش گفتی بهم ببین می دونی کار کیه؟ یا یه همچین چیزایی .
خوب راستش نمی دونم اصل شعر مال کیه. اولش فکر کردم مال unisonic باشه همون آهنگ No one ever sees me. خوب تو جمله دوم فهمیدم که اون نیست.
یه جورایی شبیه به کارای in this moment هم هست. اما پیداش نکردم. اگه مال اونا باشه.
بعدش ذهنم رفت سرغ evanescence. میدونی کار یه جورایی گرایش های زنانه داره. ولی فکر نکنم مال اونام باشه.

در نتیجه نظری راجع به ترجمه اش ندارم.
اما با ترجمه قبلیت که مقایسه می کنم خیلی راحت تر واژه ها رو انتخاب کردی. روون و خوب.
خوب تو ترجمه قبلی ات هم اثر خودت رو گذاشته بودی. واژه ها و بعضی جاها حتی مفاهیم رو عوض کرده بودی. اینجا هم به نظرم همچی کارایی کردی. دیده میشی تو متن.
نمی دونم چرا دارم اینقدر خودم رو اذیت می کنم.
قبلا بهم گفته بودی تو کامنت ها متن اصلی رو معرفی کردی و منم بهت گفتم که معمولا اول نظرمو مینویسم بعد باقی نظرات رو می خونم.
به هر حال کار خوبیه.
ولی آخرین حدسم رو هم بزنم.
خیلی ادبیات انگلیسی رو نمی شناسم ولی فکر کنم متن اصلی ترانه نباشه.

دیوار گفت...

:))))
خیلی باحال بود.
ایده جالبی بود.
این مستر فاونگ چیز عجیبیه ها :))
خوشمان شد.
اما اگه اون سوال رو ازم نپرسیده بودی راجع به مفهومش نظر می دادم و اونهمه جستجو نمی کردم.
هرچیزی عواقبی هم داره دیگه. از نظرم راجع به متنت محرومت می کنم :))
البته دلیل اصلی اش وقتی نیست که بخاطر سوالت اشتباهی صرف کردم، بیشتر به این خاطر نظر نمی دم که چیزایی که موقع خوندن متن به ذهنم رسید رو مردیوجان به نوعی گفته. واسه همین دیگه تنبلیم میشه ذهنم رو پرداخت کنم :)