این پنج تن، آنچه که گذشت : من و آرزو تو یه رستوران بودیم که سروکله امید پیدا شد. قبلش هم که دنیا بود و هست.
چیه؟ دنبال اتفاق های بیشتری بودی؟ مساله اینجاست که دنیای من دنیای وقایع نیست. به هر حال...
در مورد امید اگه بخوام روراست باشم باید بگم که اساسا دلم نمی خواهد جریانش رو مطرح کنم اما کاریه که شده و باید تا انتها برم، ولی حداقل در این مورد دیگه تو نخ جزئیات که چی شد و از کجا شروع شد و چطوری پیش میره نمی رم. خودت می تونی از تصوراتت کمک بگیری.
می گن اون قدیما سه مدل انسان وجود داشته : انسان های مرد-مرد، زن-مرد و زن-زن . که خوب طبق معمول این بشر نفرین شده یه غلطی می کنه و خشم خدایان گل می کنه و شمشیر می کشند به جون اون موجوات نگون بخت و به دونیمشان می کنند و در نتیجه دونوع بشر بوجود میاد یعنی زن و مرد و از اون به بعد هر کس باید بگرده دنبال نیمه شقه شده اش. با اینکه داستان مسخره ایه اما بعضی وقت ها که بهش فکر می کنم، احساس می کنم من یا اساسا از زیر تیغ خدایان در رفته ام یا اینکه گیر یه عقده ایش افتادم و حسابی شقه شقه شدم که در هر دوحالتش من به خودی خود موجود کاملی طلقی می شم. چه ذاتا کامل باشم چه تبدیل به ذرات بنیادی شده باشم. اینکه چرا اینطوری شده خارج از دست منه ، اساسا همیشه یه جای کار باید بلنگه.
به هر حال همینه که هست و بنابراین میمونه مساله تصمیم گیری و انتخاب. خواستن و پیش رفتن. وقتی یه نیروی عظیم مسیر زندگیت رو کنترل نمی کنه همیشه احتمال گم شدنت هست، همیشه هر احتمالی هست و هیچکدوم از این احتمالات اتفاقی نیست.
امید هم یکی از همون احتمالاته. نمیتونی با قالب های معمول و عمدتا مریض تفسیرش کنی. در همین حد بگم که بهش نیاز دارم و می خوام دوروبرم باشه اما نه مثل اونای دیگه.
متاسفانه خود امید هم نمی تونه این مساله رو درک کنه. بنابر این همیشه بهش پیشنهاد می دم که یکی رو پیدا کنه و باهاش ازدواج کنه .
من از اون مبلغ های پر و پا قرص ازدواجم، چون وقتی یکی ازدواج می کنه به هر حال شقه گمشده اش رو انتخاب کرده و بابت انتخابش هم قرارداد امضا کرده. بنابراین دیگه الکی سردرگم نیست و انرژی حیاتش رو می تونه صرف مسایل دیگه ای بکنه. هر چند خودم هم می دونم که عملا با این کار انرژی حیاتش تلف میشه، چه انتظاری میشه از موجودی داشت که تمام عمرش رو صرف پیدا کردن شقه اش کرده. اما خوب چی کار میشه کرد، آدم تلف شده رو راحت تر از آدم گیج و حریص میشه تحمل کرد. حداقل تکلیفش تا حدودی روشن میشه.
خوب مسلما نمی تونم این چیزا رو به آرزو بگم بنابراین فقط یه جمله می مونه :
"آرزو، جریان اونطوری که فکر می کنی نیست"
که واقعا نمی دونم آرزو چطوری داره فکر می کنه و اصلا جریان چطوریه. این طور که پیداست، امید حالش خوب نیست و این مساله یه جورایی داره رو آرزو تاثیر می گذاره.
امید رو تو مستی و یا توهم خیلی دوست دارم، و تقریبا هر وقت با هم هستیم تو یکی از همین دوتا عالم سیر می کنیم . خوشبختانه الان هم تابلوئه که علف زده، یه لیوان آب بهش می دم و با یه داستان ترحم انگیز ساختگی آرزو رو رد می کنم بره.
خوب سریعا نیاز به یه مقدار علف دارم، با امید تو حالت عادی نمی تونم کنار بیام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر