۱۳۸۷ مهر ۶, شنبه

دوست يابي :))


براي ديوك
 
مدتيه كه به ديولاخ آمده اي و كم و بيش آشناييم اما نه چندان دوست! مثل اونايي كه هم محلي ان و صبح تو كوچه چشم تو چشم كه مي شن فقط مي گن سلام و رد مي شن! اما حالا من مي خوام يه جور ديگه بهت سلام كنم،‌ يه جوري كه احساس كردم خوشت مياد جوري كه پشتش اي كاش نباشه،‌ بيا اي كاش ها رو برداريم و بازهم كودك بشيم و به سادگي كودكان دوست. يادمه بچه كه بوديم براي دوست شدن با كسي ( اگه جزو خجالتي هاشون نبوديم ) مي رفتيم جلو و مي گفتيم سلام
سلام
-
اسمت چيه؟
-
اسم من آيدا ميرزاييه،‌ چند سالته؟
-
من... يه روز بهاريه اول ارديبهشت كه احتمالا بارونا داشتن رو برگ هاي تازه جوونه زده شبنم مي شدن به دنيا اومدم تا 26 بهار رو ببينم و لبخند بزنم. كار و بارم با هنره! فوق ديپلم گرافيك دارم و الان هم دانشجوي نقاشي ام... عكاسي رو دوست دارم و يه چيزهايي هم واسه دلم مي نويسم... دل به دل بدبختي نمي دم و ذاتا عاشقم! با ديدن يه پروانه يا يه حلزون همونقدر هيجانزده مي شم كه انگار تازه دارم كشفشون مي كنم... و به همون اندازه مي تونم مثل يه پروانه گل به گل بپرم و بخونم يا حلزون بشم و برم تو لاك صدفيم و مدتي هم بيرون نيام...
حالا اگه ازم بپرسي چند ساله ام؟ مي گويم سه ساله ام اما تا هشت بلدم بشمرم... تو چي!؟
.
.
.
عكس پروفايل هم خودمم ،‌ دوستاني كه برات گفتم (در پُستِت) همگي واقعي اند كه تو هم مي توني بيشتر باهاشون آشنا و دوست بشي
براي ديگر هم ديولاخياني هم كه جزو خجالتي ها نيستن و مي خوان دوست بشن پس بيان جلو بگن سلام
روحويوهووديوووي ديولاخ
پاي ديو بادا ديولاخ 
لاخ لاخ لاخ لاخ لاخ خنديديم ;)

۱۸ نظر:

ديولوك هلمز گفت...

اينجا جاي اين جك و جلف بازيا نيست!!!

ديوان گفت...

من ديوان‌ِ ديوژن از خاندان ياروارث هاي ژوليده نگرم كه هيچ يك از خاندانم چيزي جدا از من نبودند...
سن؟
"جخ امروز
از مادر نزاده ام
نه
عمر جهان بر من گذشته است.
نزدیک ترین خاطره ام خاطره ی قرن هاست.
بارها به خون مان کشیدند
به یاد آر،
و تنها دست آورد کشتار
نان پاره ی بی قاتق سفره ی بی برکت ما بود."
بدنبال دوست نمي‌گردم "من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هرچه کرد آن آشنا کرد!" هرگز گدايي دست ياري نمي‌كنم زيرا اگر ياري باشد ياري مي‌كند و اگر من بدنبالش باشم هم‌آن يار است كه خنجر بدست است...
"تكه ناني دارم ، خرده هوشي ، سر سوزن ذوقي .و خدايي كه در اين نزديكي است "
چه بازي هايي بلدم؟
"تو قلب شب که بد گله
آتیش بازی چه خوشگله!
آتیش! آتیش! - چه خوبه!
حالام تنگ غروبه
چیزی به شب نمونده
به سوز تب نمونده،"
ديگه چي مي‌خواي بشنوي؟
"دست بردار ازین در وطن خویش غریب"
روحويوهوديوو جونم اميدوارم ناراحت نشي و يادت باشه كه اينجا ديولاخه و من يك ديوم.

ديوان گفت...

لازم ميبينم براي اينكه كسي تو دنياي آدم ها از من ناراحت نشه ياد‌آوري كنم اينجا ديولاخه... اينجا رو با بيرون يكي نبينيد. اتفاقات ديولاخ مخصوص و محدود به داخل ديولاخه.
مرسي...

ديوك گفت...

روحويوهووديوو عزیز
چون این پست برای شخص من بود بر آن شدم که پاسخ دهم و باب آشنایی را فراهم آورم...
ندانم دوست کیست؟ یا خانه دوست کجاست ؟اما هر آنکه با او هم کلام شوم دوست می نامم ... اونقدی که فکر میکنی غریبه نیستم و مثل رهگذر های توی کوچه وخیابون که هر روز از جلوی هم گذر می کنند و به 1 سلام خشک و خالی بسنده میکنن نا آاشنا نیستم ... روزهای و ساعتی های خوب و خوش و گاهی تلخ و تاریک را با هم گذرانده ایم .... همیشه سلامت را پاسخ گفتم چون تو را نیک میشناسم و از دریای محبت تو سیراب شده ام و همیشه در گوشه ذهنم جا داشته وداری... چون خواهری عزیز و گرامیت میدارم ... چون عزیزی
نمی توانم ای کاش را از جمله ام حذف کنم که برای این ای کاش دلیل بسیار دارم اما اگر تو اینگونه می خواهی به دیده منت ... هنوزم چون کودکی نیاز به دوست دارم و نیاز به همراه و همفکر...
پس با سلام ، سلام تو را ای دوست آشنا پاسخ می گویم ...
-
اسم من ؟
.
.
.
کمی توضیح می دهم در ذهن خود مرور کن خود اسم من را خواهی یافت ..
-
من ... 29 سال پیش در آخرین شبهای اولین ماه از سرد ترین ماههای سال که احتمالاً برف زمستانی تمامی درختان را پوشانده بود دیده به این جهان فانی گشودم ... کارو بارم طراحی صنعتی است گویی که رشته تحصیلیم نرم افزار کامپیوتر بوده اما در این زمینه فعالیت نمی کنم ... دوست دار توپ گردم و زمینه سبز مخملی فوتبال ... خوانده هر کتابی که دوستی بهم بده ... عاشق دیدن فیلم که هیچ وقت از دیدن فیلم سیر نمی شم واسه سینمای ایران وقت ندارم چون دوست ندارم اما واسه دیدن تئاتر همیشه وقت دارم و وقت میذارم ...دوستام میگن خیلی حساسم و ریز بین به هم چیز خیلی دقیق میشم و زیادی به هم چیز گیر میدم و گیر میکنم ... اگه 1 دوست بخواد حضور داشته باشم بعد مدتی میتونه مطمئن باشه که من همیشه و تحت هر شرایطی حضور دارم مگر آنکه مرده باشم یا در بند گرفتار ....فکر میکنم با این توضیحات الان دیگه منو شناخته باشی پس از خودم چیزی ندارم که بگم که ندونی تو خود بر تمام احوالات این دوست آگاهی ...
...
من 29 سال سن دارم گویی که موش خورده ، شناسنامه من سن مرا جوانتر بیان می کند و 28 ساله معرفی ...
...
..
.
دوستاني كه برام گفتی (در پُستم) همگي عزیزند چون دوست، 1 دوست آشنا هستند کما بیش همه را میشناسم و خالصانه ارادتمند آنها میباشم ... دوست دارم بیشتر باهاشون آشنا بشم و نزدیکتر البته اگه منو قابل بدونن ...
من کلی خجالتیم میدونی اما بلند میگم سسسسسسسسسسسسسسسسسسلام بر ديولاخيان

ديوك گفت...

راستی روحويوهووديوو عزیز حالا که منو شناختی 1 شخصیت کارتونی بهم بده ببینم چی صدام میکنی؟

Ida گفت...

برای دیولوک!هرچند قبلا مخاطبم نبودی اما انگار خیلی دلت خواست یکی باهات حرف بزنه;)
اینجا! دیولاخ! همونقدر که ماله منه مال تو هم هست دیولوک عزیز! امیدوارم اونجایی که می ری یاد بگیری برای کسی تعیین تکلیف نکنی ;)
چه می شه که هر از گاهی این بخش از وجودت اود می کنه که بیاد بپره یه چیز بگه که بهش اصلا مربوط نیست!؟ و فایده ای هم نداره!؟ اینجا! انگار واسط قانونی داره که من زیر پا گذاشتم! اینجا کجاست!؟
راستی حالا کجا!؟
:))))

Ida گفت...

برای دیوان
:))) در وطن خویش غریب!؟ زیاد داری این جمله رو تکرار می کنی!!! فکر می کردم هرکی اینجاست،اینجاست که دیگه غریب نباشه! هونقدری که تو دیوی منم دیوم و خوب می دونم اینجا دیولاخه!!! یه بار دیگه بهتره قوانین دیولاخی که تو لوح دیوورابی خودت حک کردی رو مرور کنی! من دارم به شیوه خودم آزادانه با دوستانم صحبت می کنم! حالا این کجاش با تعاریف ننوشته شما در تضاده به من ربطی نداره...
بهتر از خودت می شناسمت دوستم! هم تورو هم اون دوست دیولوکت که هر از گاهی هوس آتیش بازی می کنه! ;) هردوتون آخه اهل آتیش به پا کردنین ;) امیدوارم یادتون باشه آتیش که خوشگله سوخت و سوز هم داره... هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد... :)))
این روحیه جنگطلبی منفی نگرت که خنجر بدست دوست داده رو هم می شناسم
اما ای کاش درک می کرد که واسه این پُست این روحیه مناسب نیست و یکم بیشتر با فرامرز معاشرت می کرد!همونی که هنوز با کودکی هاش سر می کنه...
راستی بهش سلام برسون ;)
لاخ لاخ لاخ لاخ :)))

Ida گفت...

برای دیوک >:D<
می دونی خاصیت روح چیه!؟ اینه که از هر چیزی می تونه رد بشه، حتی باد هم نمی تونه از تو رد بشه بلکه فقط بهت می خوره!اما روح...
ازت که گذشتم چیز ی آشناتر از آشنایی در تو یافتم... پس شناختمت :)
چیزی که با سلامم و سلامت آغاز دوباره ای را بر دوستی قدیمی مان صحه گذاشت
هزار بار خوشحالم که باز شناختمت
سلام سلام ، سلام بر دوستی هایی دوباره پابرجاتر...
سلاااااااااااااااام :*
همیشه دوستت دارم، همیشه در قلبم هستی عمو دیوک ;)

Ida گفت...

تو برای من عمو جغد شاخداری که هیچوقت بنل رو نخورد ;)) منم اون بنلم :)))
شوخی کردم D:
نه!تو، تو برای من لوک خوش شانسی :))
امیدوارم همیشه خوش شانس هم باشی ی ی ی ی ی :*

ميرديو گفت...

من از اين حركت ِآيدا خوشم اومده ... پس ديوك جان بدون كه من امير هستم امير ياقوتي ... پرچونه، پررو ، كم طاقت كه نه بي طاقت ،زودرنج، كمي تا قسمتي مهربان، عاشق ِپيچيدگي هاي دنيا ، رواني ِ هر چي سوال بي جواب ِتو عالمه... دوست ِ تو و همه ديولاخي هاي صميمي و راست...

با اين همه اما مير ديوم كوچيك ِ يكايك ِ ديوها

ديو - يسنا گفت...

منم دیو - یسنا
روح شلوغه دیولاخ دیوا بر تو
حرکتت از نظر من بسیار شیرین بود و بی پاسخ نماندن آن از سوی دیوک خجالتی بسیار زیبا

باشد تا بتوانیم بهتر یکدیگر را بیابیم....
در پشت سایه خودمان نمیتوانیم پنهان شویم حتی اگر دیوی تمام عیار باشیم ؛
دیو یا انس به هم نیازمند هستند
حتی اگر یکصدهزار سال نیز بگزرد و دیوار با ژرفای کلامش و جادوی منطقش میلیونها بار بگوید دیوها و انسانها هر طور تعریف بشوند همانگونه نیز باور میشوند باز هم میگویم دیدن ؛ شنیدن ؛ بوییدن و لمس کردن شاید با تعاریف هم پا شوند اما درک نمیشوند

روحویو بتاز شاید صدای تاخت و تازت خفتگان را بیداری و آنانی که با خود نیز قهر هستند را فراری دهد

Ida گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Ida گفت...

سلاااااااااااام اميييييييييييير :)
قول مي دم خودم يه عكس ازت بندازم كه اين پروفايلهات انقده بي عكس نمونه ;)
فريمي 50000 تومن مي شه داداش،‌ بالاخره موبايل قطعه بايد وصل شه
لاخ لاخ لاخ لاخ خنديديم :))))
اما چون خوبي و مهربون برات مجاني حساب مي كنم :*

Ida گفت...

ديو - يسناي عزيزم
ممنونم از لطفتون نسبت به من
حالا من اونقدره شلوغي مي كنم كه خواب راحت واسه كسي نمي مونه، بر عليهم شورش مي شه مي ندازنم بيرون :))) "شوخي كردم"
راستي سلام! شما نمي خواهيد از اين دست سلام ها كنيد؟! ;))
من اصولا غريب نوازم! تو يه جمع خودي سمت كسي مي رم كه از همه غريب تره كه تنها نمونه و تو جمع احساس جدا افتادن نكنه يه جوري بالاخره يخشو باز مي كنم البته اگه سر حال باشم... اينكارم خيلي وقت ها باعث ناراحتي دوست نزديكانم شده! اما من منم ديگه، دلم نمي خواد يكي كه كمتر آشناست يه گوشه كز كنه بقيه رو نگاه كنه...
جالبش اينجاست كه اين بار اين شخص دوست قديمي خودم از آب در اومده كه باز يافتمش! از قديم مي گن به حس و دلت اعتماد كن،‌منم همين كارو كردم!
انگاري روح اشخاصي كه با هم دوستن حالا هر چقدر هم كه از هم دور باشن تا ابد با هم دوست مي مونن! قبل از سلام شناخته بودمش به واسطه روحم D:

مردیوجان گفت...

بازم این نوشتمو خورد
به جهنم
دوباره مینویسم ;/
گفتم من تقریباً خیلی از اون چیزهایی که از خودم میدونستم رو تو پروفایلم گذاشم... البته یادم نیست که نوشتم معلوم نیست چی کاره ام یا نه! آره دیگه معلوم نیست. هیچوقتم خیلی درسخون و منظم نبودم. گویا یه جورایی هم بهاری ام زیاد!
هرچند معتقدم من دقیقاً این منی نیستم که میشناسم یا دوستا و دشمنام میشناسن! و همیشه هم این منی که هستم نمی مونم. خدا رو شکر ;) دوسش دارم ها :)
و یه چیز دیگه در مورد خودم و بقیه فهمیدم (بازم بی ربطه به ماجرا ;))
اینکه همیشه اون حرفی که ته دلمون یا گلومون یا حتی سر زبونمون گیر کرده پیدا نمیکنیم! وگاهی اونی که میگیم و میشنویم دقیقاً اونی نیست که باید باشه. اما دست کم شاید کمکمون کنه تو خودمون بهش نزدیک شیم. هرچند گاهی هم کاملاً گمراه میشیم! به هرحال گفتن بهتر از نگفتنه چون یکی روشهای درمان وسواسه :)))) من دکترم آخه :) نگفته بودم بهتون؟!!!! ;)

راستی
فکر میکنم بچه ها انقدر سرگرم زندگی هستن که نه فرصت تصور و ای کاش گذشته دارن نه چیزی از آینده می فهمن!
در واقع به حماقت زنده ان نه به امید!!!!
و شاید بزرگترین راز خوشبختیشون اینه که تصمیم نمیگیرن خوشبخت بشن!
نه می فهمن تصمیم چیه نه خوشبختی! شاید به همین دلیله که همه چیشون به جاست . اونا گریه میکنن میخندن زندگی میکنن(نه بازی) و شاید حتی بمیرن.اما دقیقاً همونجا همون موقع.
هنوز راه و روش پیچیده ی خوب بودن رو موفق بودن رو وانسانیت رو نیاموختن.
هنوز چیزی از خیلی چیزها نمیدونن.
من اما
میدونم
و دیگه بچه نیستم
حتی اگه صدای خنده ی کودکانم گوش جهان رو نوازش بده!

و راستش مدتیه کاملاً آگاهانه سعی میکنم کودکیم رو بازی نکنم!
شاید به حرمت همه اون چیزهای قشنگی که از خودم فراموش کردم ... و تنها حسشون میکنم.
همینکه میدونم هنوز گاهی از درونم سرک میکشه و خودی نشون میده، نگاهم میکنه و گاهی میشناستم... کافیه!!!!

"خیلی سخته ساده بودن در عمق پیچیدگی و شاید تنها توهمی باشه لذت بخش! "
پیجیدگیها در من درونی شده نمیشه نمخوام منکرشون شم. این منم که درونش رشد کرده و پیچیده شده. این تصمیمیه که نسل من، نوع من برای خودش گرفته. پیچیدگی...

مردیوجان گفت...

و اعتراف می کنم بسیار دست و پا گیره
;)
راستی همه ی اینا رو گفتم که بگم سلاااااااااااااااااام :)

من دوستون دارم!

ميرديو گفت...

سلام دیوخانوم دکتر ... قربون قدت یه آمپولی بزن من از این خود پیچیدگی های ذهنیم خلاص بشم...

مردیوجان گفت...

میر دیوم
به قول دائو:
فرمان مران
عذاب آرد
آرام گیر
جهان بیاساید
(اگه میتونی ;))
...

هرچه بیشتر با پیچیدگیها بجنگی
پیچیده تر میشی
پیچیدگیهای جهان خوراک از پیچیدگیهای ذهن تو میگیرند
همونطور که هرچی تندتر بدوی
سنگها و خونه ها و حلزونها سریعتر از کنارت رد میشن!!!!
اما اگه وایستی...

فکر میکنی بشه رهاش کرد؟!
رها کردن این جدل مثل ترمز گرفتن تو سراشیبیه
درست همونجا که دلت میخواد به جای اینکه رو پاهات بدوی، سر بخوری یا حتی قل بخوری تا آخر آخر آخرش

پس یا رها کن
یاازش لذت ببر!

آمپول نداره عزیز دلم
رژیم داره و تمرین ;)