من و دوست خوب و همراه هميشگيم بار سفر را بسته ايم و از ديولاخ ميرويم... شايد روزي بازگشتيم.. رفتنمان با خودمان است و بازگشت!!!
راه پر خطر و هدف، سخت است... شايد هيچ گاه باز نگشتيم و شايد به همين زودي...
دليل رفتنمان، رسيدن به كمال، و جستجويي در شناخت هاست... ميرويم كه خود را بهتر بشناسيم. شايد از مرحله ي كودكي به پختگي رسيديم و شايد هيچ گاه نرسيديم.
از ديولاخيان بدي نديديم و اميدواريم كه ديولاخيان بدي هايمان را ببخشند...
شما را به خداوند ميسپاريم...
پاينده باد ديولاخ.
ديوان ِ ديوژن ياروارث ژوليده نگر به همراه ديولوك هلمز. خدا نگهدار.
۶ نظر:
سفر میری
سبک برو
.
.
.
بار
نبر
:(
پشت سرتون آب مي ريزم...
مگر ما پیش از این راه نسپرده بودیم
"به سوی سبزه زارانی كه نه كس كشته ، ندروده
به سوی سرزمینهایی كه در آن هر چه بینی بكر و دوشیزه ست
و نقش رنگ و رویش هم بدین سان از ازل بوده ..."
مگر با هم اینچنین نکردیم؟
مگر به دنبال یافتن جایی که آسمانش رنگ دیگری باشد نرفتیم؟
و مگر ما بسان آن فرزندان گرگ، بنا ننهادیم شهری را که همه راهها به آن ختم خواهد شد.
ولی این آسمان را هم همان آسمان دیدی...
و "جایی نیافتی که بیاویزی قبای ژنده خود را"
و تو شبزده و دلزده ، باز هم رفتی و شاید با خود گفتی:
"چرا بر خويشتن هموار بايد كرد رنج آبياري كردن باغی كز آن گل كاغذين رويد ؟"
.....
....
..
اصلا میدونی چیه؟
فکر کنم بند نافتو از بند تنبون گرفتن.
حالا هی برو ...
ولی زمین گرده ...
اگه به جایی هم برسی ، همین لاخ خودمونه.
تا اون موقع، همه راهها به دیولاخ ختم خواهد شد.
گیرم که، حدیث ِ اینجاهم "از اعطای درویشی كه می خواند:
جهان پیر است و بی بنیاد ، ازین فرهادكش فریاد"، حدیث بنگ و افیون باشد...ولی رفتن سودی ندارد، حتی اگر بهای ماندن، چشیدن طعم خنجر رومولوس باشد.
به هر حال...
"خدا به همراه ای خسته از شب، اما سفر نیست علاج این درد
راهی که رفتی رو به غروبه، رو به سحر نیست، شبزده برگرد"
آخه ديوار جاااااااااان
من خسته شدم از بس گفتم تو خوووووووووووب مي نويسي ي ي ي
اما باز هم مي گم عالي ي ي ي
مي نويسي ي ي ي
:)
شرمنده شدم...
یادم رفت بنویسم برداشت دیواری از چاووشی اخوان (زمستان) و یه چند چیز دیگه بعلاوه ملات مخصوص سرآشپز.
البته اگه تو نوشته هم یه چیزی شبیه به کلاژ داشته باشیم ، اونوقت میتونم بگم:
متشکرم روحویوهودیوو. خیلی لطف داری.
این خشت های پخته رو نبین، خاک بودند که اتفاقی آب و آفتاب خوردند و خشت شدند و گرنه خاک پای شما هم نمیشیم.
ارسال یک نظر