سلام
دیروز بادیوبام بهم گفت تو دیولاخ میخوان اونهایی رو که ساکتن و هیچی نمیگن و نمینویسن رو بندازن بیرون ؛ داشت اشکم در میومد ؛ آخه من چی میتونم بنویسم تنها چیزی که میتونستم ازش بگم اومدن مهر بود که چون تولدم توشه خیلی خوشحالم و چون مدرسه ها واز میشن اصلا خوشحال نیستم ؛ اما یه سوالی هم برام هست که از بادیوبام پرسیدم فقط خندید و هیچ جوابی نداد و گفت خوب از دیولاخی ها بپرس....
۸ نظر:
دخترک گلم اونموقع که ازم پرسیدی واقعا نمیدونستم چه جوابی بدم اما الان بعد از اینکه از روی خط خودت نوشته ات رو تایپ میکردم جوابی به ذهنم رسید و اون اینه که دخترکم :
آفتابه با آفتابه خیلی فرق میکنه
یکیش مربوط به هوای آفتابیه و اون دیگری در زمان ما کنج نشین توالت بوده
ساکت موندن تو در دیولاخ با شلوغی نکردن در مدرسه و میهمانی خیلی فرق داره ساکت بودن و بر طبق موازین رفتار کردن نشانه ادب هست و ساکت بودنت در دیولاخ نشانه بی اهمیتی تو به یک جمع که سکوت تو یکی حداقل این معنی رو نمیده ؛ بدلیل اینکه به خودت زحمت نوشتن همین متن رو دادی....
... و اما بعضیها از جمله من چرا با ساکتها در دیولاخ موافق نیستیم یا نیستم
به این دلیله که حس میکنم اونها هیچ ارزشی برای دیولاخ قائل نیستن ؛ حتی این زحمت رو بخودشون نمیدن که یه جمله موافقم یا مخالفم بنویسن پس بودنشون از نظر من هیچ ارزشی نداره و فقط جا گرفتن و بهتره که مثل دویست بدون هیچ توضیحی برن ؛ چون اگه قدرت توضیح دادن داشتن حداقل این احترام رو برای دیگران قائل میشدن که خداحافظی به همراه دلیل بیارن تا مونده ها چنانچه دلیل رونده رو منطقی پیدا کردن در رفع اون اشکال کوشش خودشون رو بکنن
به هر حال دخترم همونطور که بالای سرم می آیی و منو مجبور میکنی نوشته ها رو برات بخونم هر از چندگاهی خودت هم طبق ادب باید اعلام حضور بکنی
میدونی چیه؟
بزرگ تر ها همیشه همینطورین.
:)
راستی خوشبحالت که یه دلیل داری تا از ماه مهر خوشت بیاد
من هیچوقت دوسش نداشتم.
ولی الان کیف میکنم وقتی میبینم بچه مدرسه ای ها مجبورن برن مدرسه و من نه.
کلی بهشون میخندم.
D:
اما جای دردناکش اینه من حتی مثل ِ اونا تابستون هم ندارم.:(
راستی دیو یسنا.
دیوار خودش خیلی از این ساکت بودن دیوها که میگی ، ناراحت نیست ولی یادته یه بار گفتم پست چی مون خیلی حساسه....
دیروز دیدمش ، تو خودش بود.
دیوار: چی شده ، عزیزم؟ دلت واسه خونت تنگ شده.
پست چی کوچولو: نه ...
- پس چی؟ دیولاخ رو دوست نداری یا کسی اذیتت کرده.
- هیچکدوم. من صبح تا شب و شب تا صبح دارم کار میکنم. همش به این امید که دیوها رو خوشحال کنم. ولی وقتی میبینم اونا حتی نامه هایی که براشون میبرم رو باز نمیکنند ، غصه میخورم.
- نه عزیزم ، اونا تو رو دوست دارند و حتما نامه هایی که براشون میبری میخونن.
- من از کجا بفهمم؟ تازشم... اگر حتی نامه ها رو میخونن، بنظرم اینکه من هر روز نامه هارو براشون میبرم تنبلشون کرده. دیگه حتی نمیان تو میدون یه چرخی بزنن.
- خوب همشون که اینطوری نیستند.
راستش جواب دیگه ای نداشتم بهش بدم . اون هم خیلی پریشون بود. این بود که بهش گفتم یه چند روزی بره مسافرت که هم استراحت کنه و هم اینکه بفهمه دیو ها چقدر دوستش دارند.
راستی آندیویتا ...
بادیوبا ، باهات شوخی کرده...
تو گل ِ سر سبد دیولاخی.
شنیدی بابایی چی گفت:
"هر از چندگاهی خودت هم طبق ادب باید اعلام حضور بکنی"
ولی اگه اینکارو هم نکنی ، مهم نیست .
اصلا بدون تو نمیشه.
چطوری خانوم دیو خوشرنگ...
قدیما میگفتن سکوت علامت رضاست !!!
من که کلاً مخالفم! کی میگه؟!
از همین جا اعلام میکنم من یکی فقط وقتی با خودم قهرم یا درگیرم زبون به دهن میگیرم ;)
یه حالت دیگه هم داره اینکه بحث ها دوست نداشته باشم یا خیلی باشعور شده باشم بخام گوش بدم که کم پیش میاد ;)
ببینم تو چرا خودت یه بحث راه نمیندازی اینجا!؟ فکر کنم واسه همهمون جالب باشه :)
راستی من همیشه مهر رو دوست داشتم نه اینکه عاشق مدرسه باشم اما از خونه نشینی فراری بودم
تازشم مهر یه بوی خوبی میده
از اینکه تو جوب پر از برگ خشکا هم را برم خیلی خوشم میاد :)
سلام به آن دیویتای نازنین...
آفرین ببین همین که میگی اول مهر برات خوشایند نیست همین که تولدت تو مهر ماهه و یه دلیل ِ خوب داری تا از مهر ماه خوشت بیاد.
خوب این نشون میده که تو جزء گروه ساکتا نیستی به همین سادگی...
ببینم راستشو بگو وقتی خانوم ناظم با عصبانیت میگه :سااااااااااااااکت ... اون موقع که روشو بر میگردونه پشت سرش ادا در نمیآرین؟؟؟
وااای ...نصف عمرتون هدر رفته اگه اینکارو نکنین ... یه شکلک به بی ریختی همه ناظمای دنیا...من از همشون بدم میاد با اینکه بعضی هاشون حتی دوست داشتنی هم بودن...(خدا کنه از طرف مامان و بادیوبا تحت تعقیب کیفری قرار نگیرم بابت اظهارات سووءم (بدم)).
آره آن دی ویتا همینایی رو که گفتی خودش نشون میده که تو ساکت نیستی وهیچ وقت هم نباش ...
آخه دیولاخ که جای ساکت موندن نیست خانومی ... دیولاخ جای حرف زدن و شنفتنه ... جای بحث کردن جای بازی کردن ... حتی سر به سر هم گذاشتن...
اول ِ مهرت مبارک ... منم مثل دیوار کلی جیگرم خنک میشه وقتی بچه مدرسه ای ها رو تو راه مدرسه میبینم ... اما یاد دوستای همکلاسیم حس قشنگی بهم میده... قدر مامان و با دیوبا رو بدون ... هر کسی شانس اینو نداره که یه همچین بابا مامانی داشته باشه... چی دارم گوشاتو دراز میکنم ؟؟؟...نه نه نه اشتباه میکنی به خدا راست میگم ... بابا مامانت آرزوی خیلی از بچه هان .
دوستدار تو امیر.
یوهووو آن دیویتای جیگزی پیگزی خوجگلِ ملوسِ قشنگم :)
ساکت بودن هم مثل هر چیز دیگه ای بستگی به شرایطش داره، همونجوری که بادیوبای خوبت گفت... سکوت تو دیولاخ نه اینکه بد باشه اما چندان صمیمی نیست، اما تو که ساکت نیستی پینکی جونِ خودم! من صدای خندیدن چشماتو می شنوم... تازشم خودم چند بار صدات کردم گفتم بیا حیاط خونمون بازی ی ی
:)
اما من هم بی صبرانه منتظر مهرم نه چون مدرسه ها باز می شه که البته من الان دانشجو هستم، نه! نه اینکه تولدمه! نه! فقط چون توش بارون میاد ...
دوستت دارم پینکی جیگزی عسلی ملوس خوجگل :*
والا منم نفهميدم...
ميدوني تا حرف نزني در بد ترين حالت ميگن لالي... ولي اگه حرف بزني اصلا معلوم نيست چه عواقبي پشتش خوابيده...
ميدوني دستشويي رفتن كار بدي نيست... ولي اگه اون كار رو وسط پذيرايي انجام بدي ديگه نميتونه كار بدي نباشه... حرف زدن هم جا داره.
ارسال یک نظر