چه رنجت بدم...دل بده تا پته دلمو واست رو كنم...(برگرفته از شعر مرحوم حسين پناهي)
عباس ديوونه يه آدم راستكيه راستكي بود تو يكي از اين محله هاي خر تو خر هيچكي به هيچكي همين دور و برا كه يه قلم و يه دفتر تو دستش بود
شعر ميگفت و راه ميرفت... راه ميرفت و واي ميستاد... واي ميستاد و داد ميزد ... داد ميزد و اشك ميريخت... اشك ميريخت و شعر ميخوند.
و اما مصاحبه با عباس...
عباس از زندگي چي ميخواي؟؟ آخه اينكه نشد صبح به صبح بزني بيرون تو اين محله هاي
بي در و پيكر و درندشت و گز كني وجب به وجب اين كوچه پس كوچه هارو
يه دفتر و قلم بگيري دستت مضحكه يه مشت بي همه چيز بشي و آخر شب
بخزي تو لونه ات ...؟؟؟
چي گذشته بهت عباس ديوونه چي كاره اي لامذهب... ؟؟؟
عباس- فراق يار نه آن ميكند كه بتوان گفت....... حديث هول قيامت كه گفت واعظ شهر
كنايتي است كه از روزگار هجران گفت.
عباس بيخيال ما رو گرفتي بد رقما!!!! آخه تو گري گوري كجا ميتونستي معشوق
داشته باشي كه حالا از غم فراقش ديوونه بشي و بزني به سيم آخر...؟؟؟
عباس-چو بشنوي سخن اهل دل مگو كه خطاست .... سخن شناس نه اي جان من خطا اينجاست.
ترش نكن بابا ... آره خوب من ديوم و ديو ها هم سخن نا شناسن اما
آخه تو و عاشقي ؟؟؟ حالا عشقت كي بوده چي بوده؟؟ كجا بوده؟؟
اهل غمزه و عشوه بوده؟؟ كرشمه چي ؟؟ يه جفت چشم خمار سياه درشت چي؟؟؟
يه قد رعناي بلند بالا چي؟؟ كمون ابروها ش كشتِت يا دشنه رقيبون؟؟؟
آهاي عباس ديوونه لاجون!!؟؟؟
عباس-بتي دارم كه گرد گل ز سنبل سايبان دارد ... بهار عارضش خطي به خون ارغوان دارد.
بازم عباس-خمار صد شبه دارم ششششرابخخخخخخخانه كججججججاااااست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عباس بيخيال بسه گريه نكن بابا جيگرم آتيش گرفت آخه مادر مرده بسه ديگه
اين قصه تكراري عاشق و معشوق بابا جون گير نده يه نگاه به موهاي سپيدت بنداز
هي مرد پير شدي و همش داري تكرار ميكني اين آغاز بي فرجامو بسه ديگه اين تكرار داره حالمو بهم ميزنه ...اووووووووق اوووووووووق...
عباس- يك قصه بيش نيست غم عشق و اين عجب ..... كز هر كسي كه ميشنوم نامكرر است .
بازم عباس-كوته نكند بحثِ سرِ زلف ِ تو حافظ....پيوسته شد اين سلسله تا روز قيامت.
بابا تو سواد داري ميفهمي خودتو زدي به خريت كه چي؟؟؟
برو يه كاري شروع كن يه آستيني بالا بزن برو دور و برتو بهتر ببين
خزيدي تو لونت و يه نيگاه به اون بالا بالا ها نميندازي...؟؟
به قول يه بزرگي تو نشنفتي به جز بانگ خروس وخر در اين دهكوره دور افتاده از معبر
چنين غمگين و ها يا هاي كدامين سوگ ميگرياندت اي عبببببببببباس ديوونه؟؟؟
برو از يه طرف ديگه يه يا علي بگو و
يه زندگي ديگه اي رو شروع كن.... عباس- اووووووووووق اووووووووووق
بازم عباس-از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نيفزود.... زنهار از اين بيابان وين راه بي نهايت.
آخه الاق ِ الاف يه ذره هم فكر تو تو سرش هست .... ؟؟؟
اينهمه به آب و آتيش ميزني شعر ميگي داد ميزني راه ميري ساكت ميشي
آخه اين شعرا و اين حرفا جواب نداره؟؟؟؟ رواني بيكار بي شعور...!!!
آخه تا كي ميخواي بگي و بي جواب بموني...؟؟؟
عباس-حافظ به ادب باش كه واخواست نباشد....گر شاه پيامي به غلامي نفرستاد.
عجب رويي داري بابا تو...؟؟!!
بگذريم حالا ببينم يه عكسي نشوني دست خطي چيزكي هم داري ازش؟؟؟
اگه عكسشو داشته.....
عباس- حباب وار بر اندازم از نشاط كلاه.... اگر ز روي تو عكسي به جام ما افتد.
نم نم ديگه خودمم داشتم از اين مصاحبه كسل كننده بي حادثه خسته
ميشدم كه يه چيزي تو ذهنم درخشيد.... فرض كه اين عباس ديوونه
راست راستي خاطر خواه بوده و هست اما شك ندارم كه يه گافي داده كه
معشوقش گذاشته رفته و اين جوري بي سر و سامون و بي يار و غار
تنهاش گذاشته به امون خدا آره منم يه چيزايي داره يادم مياد...
ديو-گرت هواست كه معشوق نگسلد پيوند..... نگاه دار سر رشته تا نگه دارد.
پي نوشت: كم رمقي قصه ها از بي حوصلگي خواننده هاشونه.
در پناه ديودادار.
۶ نظر:
...چقدر دورم از عشق :((((
میردیو جانم
کل مصاحبه عاشق کشت یه طرف اون پی نوشت شاهکارتم یه طرف:) البته با جفتش حال کردم :)
راستی
تا حالا شمردی یه درخت با اولین باد پاییزی چند تا از برگاش میریزه
.
.
.
خیلی!
گاهی کاملاً لخت میشه
میدونی...
این برگا باید بریزه
حتا اگه تا آخره زمستونم با چنگ و دندون نگهشون داره
نه تنپوش سرماش میشن
نه واسه بهار سال بعد... سبز
باید بریزن
من که حوصله دارم حالا بعدش چی میشه!؟
یعنی بعدی هم داره!؟
اصلا عباس به معشوقش می رسه!؟
سررشته کی و کجا از دستش در رفت که معشوقش هم در رفت!؟
قصه بی رمق بود!؟ حالا با اینهمه سوال برو سر کار بقیشو بنویس میر دیوجونم ببینم چند مرده حلاجی!؟ ;)
دیوار :
معاشران گره از زلف يار باز كنيد
شبی خوش است به این قصه اش دراز کنید
(حافظ)
عباس دیوونه:
برادر جان نمیدونی چه دلتنگم
برادر جان نمیدونی چه غمگینم
نمیدونی . نمیدونی . برادر جان
گرفتار کدوم طلسم و نفرینم
نمی دونی چه سخته در به در بودن
مثل طوفان همیشه در سفر بودن
برادر جان . برادر جان . نمیدونی
چه تلخه وارث درد پدر بودن
دلم تنگه برادر جان
برادر جان دلم تنگه
(ایرج جنتی عطایی)
دیوار: هوی ... عباسی!، با تو نبودم... با میر دیو بودم ، خواستم رشتشو بگیرم.
عباس:
دل دیوونه ای دل
ای بی نشونه ای دل
ندونستی زمونه
نامهربونه ای دل
وقتی شکستی از عشق
عاشق شدی دوباره
ندونستی محبت
خريداری نداره
(هدیه)
دیوار:
چیمیگی عباسی...چرا به خودت میگیری؟ من اصلا باهات کاری ندارم ... تو اهل دلی و من سخنت را هم شنیدم... دمت گرم . گرفتم چی میگی... خسته ای و رمق نداری و چه لذت بخش است کسالت و چه زیباست در کسالت عشق، عذاب کشیدن.
...
عباس:
یه توپ دارم قلقلیه
سرخ و سفید و آبیه
میزنم زمین هوا میره
نمیدونی تا کجا میره...
دیوار:
چی شد؟
چی گفتی...؟
آه...
..........................
دم به کله میکوبد و
شقیقه اش دو شقه میشود
بی آنکه بداند
حلقه آتش را خواب دیده است
عقرب عاشق.....
زنده ياد حسین پناهی
..............
ذلم ميخواست كل دفتر شعرشو اينجا بنويسم ولي به همين بسنده كردم.
مرسي ميرديو. لذتي عجيب بردم ولي دلم هم سخت گرفت.
...
دلم نيومد اين چند سطر رو هم ننويسم:
شايد در جواب اينكه عباس چيكار ميرد... روز رو تا شب راه ميرفت و شعر ميگفت:
"تا که شب بشه و بچپم تو یه چار دیواری حلبی
که عمو بارون رو طاقش
عشق سیاه خیالی منو ضرب گرفته"
با اون همه غلط تايپي فكر كنم فهميده باشي با خواندن متنت چقدر دلم گرفت...
_صفاي دلت ديوان كه دوست ندارم گرفته ببينمش اما دل هم گاهي گرفتش قشنگه...
ارسال یک نظر