امروز یاد دوران کودکی و کارتون و کتابهای او دوران افتادم . چه دوران خوبی بود فارغ از هر هیا هویی واسه خودت زندگی می کردی اصلاٌ توجه نداشتی دورو برت چی میگذره خودت بودی و رویا های خودت که باهاشون زندگی میکردی و اصلاٌ و ابداٌ مسئولیتی نداشتی که بخاطرش کلی دروغ و دقل بیایی و هزارو یک نفرو بذاری سر کار که چی مثلاٌُ کار داری و گرفتاری.
خونه من جايي هست كه هر پري كه راه خونهاشو گم ميكنه، براش آرزوي خوب ميكنند. اما من راه خونهامو پيدا نميكنم. تو خونه من وقتي روي زمين پا ميذاري زمين سوراخ نميشه، اصلا پات به زمين نميرسه، من يك پری دریایم كه تو دلش پروانه هيچ وقت نميميره. اما راه خونهامو، راه بهشت رو گم كردم.شايد با خواندن نوشته بالا به ياد داستانهاي هانس كريستين اندرسن،نويسنده داستانهاي معروف دوران كودكي خودتان افتاده باشيد مثل دختر كبريت فروش و پري دريايي ....و يا ساده تر بگويم قصه شنگول و منگول.خاله سوسكه.دختر شاه پريون.و......افتاده باشيد .اينها همان قصه هايي هستند كه پدران و مادران ما و يا پدربزگها و مادربزرگها زماني كه كودك بوديم براي ما تعريف ميكردند و ما در ذهن خودمان اين شخصيت ها را تجسم ميكرديم و با انها زندگي ميكرديم با شخصيت هاي داستاني دوران كودكي مان همسفر شده پا به جهاني ماورائ اين جهان ميگزاشتيم و احساسي وصف نشدني درون ما ايجاد ميشد .شايد همه ما در جهان ماده ارزو داشتيم كه كه يكي از قهرمانان خيالي مان از سرزمين قصه ها به دنياي ما گام مي نهاد و ما را با خود به سرزمين ارزوها پيش فرشته هاي خوب و پاك ميبرد پيش شاه پريون.زماني كه كودك بودم همواره ارزو داشتم كه يك سرينتيپيتي داشته باشم هميشه به كونا حسوديم ميشد دوست داشتم با سرينتيپيتي مهربون به دنياي ماهي ها برم .اما وقتي بزرگ تر شدم .ديدم تمام اون شخصيت هاي پاك دوستداشتني تو دنياي خيالي خودم جاي خودشونو دادن به شخصيت هاي منفي همون روياهاي كودكي من اما چرا اين شخصيت هاي منفي و يا ادم بدها تو قصه ها تو دنياي واقعي هم هستند نميدونم ؟اي كاش ميشد فرشته دوست داشتني كارتون پينوكيو رو زنده كرد ؟ ای کاش میشود مثل پینوکیو پشت سر هم اشتباه کرد و خر شد بعد بیفتی تو دریا توسط یه نهنگ خرده بشی و وقتی از شکم نهنگ اومدی بیرون کلی تغییر کنی و آدم بشی دیگه اشتباهم نکنی ؟ ای کاش ...؟ ای کاش ...؟ ای کاش
خونه من جايي هست كه هر پري كه راه خونهاشو گم ميكنه، براش آرزوي خوب ميكنند. اما من راه خونهامو پيدا نميكنم. تو خونه من وقتي روي زمين پا ميذاري زمين سوراخ نميشه، اصلا پات به زمين نميرسه، من يك پری دریایم كه تو دلش پروانه هيچ وقت نميميره. اما راه خونهامو، راه بهشت رو گم كردم.شايد با خواندن نوشته بالا به ياد داستانهاي هانس كريستين اندرسن،نويسنده داستانهاي معروف دوران كودكي خودتان افتاده باشيد مثل دختر كبريت فروش و پري دريايي ....و يا ساده تر بگويم قصه شنگول و منگول.خاله سوسكه.دختر شاه پريون.و......افتاده باشيد .اينها همان قصه هايي هستند كه پدران و مادران ما و يا پدربزگها و مادربزرگها زماني كه كودك بوديم براي ما تعريف ميكردند و ما در ذهن خودمان اين شخصيت ها را تجسم ميكرديم و با انها زندگي ميكرديم با شخصيت هاي داستاني دوران كودكي مان همسفر شده پا به جهاني ماورائ اين جهان ميگزاشتيم و احساسي وصف نشدني درون ما ايجاد ميشد .شايد همه ما در جهان ماده ارزو داشتيم كه كه يكي از قهرمانان خيالي مان از سرزمين قصه ها به دنياي ما گام مي نهاد و ما را با خود به سرزمين ارزوها پيش فرشته هاي خوب و پاك ميبرد پيش شاه پريون.زماني كه كودك بودم همواره ارزو داشتم كه يك سرينتيپيتي داشته باشم هميشه به كونا حسوديم ميشد دوست داشتم با سرينتيپيتي مهربون به دنياي ماهي ها برم .اما وقتي بزرگ تر شدم .ديدم تمام اون شخصيت هاي پاك دوستداشتني تو دنياي خيالي خودم جاي خودشونو دادن به شخصيت هاي منفي همون روياهاي كودكي من اما چرا اين شخصيت هاي منفي و يا ادم بدها تو قصه ها تو دنياي واقعي هم هستند نميدونم ؟اي كاش ميشد فرشته دوست داشتني كارتون پينوكيو رو زنده كرد ؟ ای کاش میشود مثل پینوکیو پشت سر هم اشتباه کرد و خر شد بعد بیفتی تو دریا توسط یه نهنگ خرده بشی و وقتی از شکم نهنگ اومدی بیرون کلی تغییر کنی و آدم بشی دیگه اشتباهم نکنی ؟ ای کاش ...؟ ای کاش ...؟ ای کاش
۹ نظر:
منت زيبايي بود...
ديوااا ديوك.
ولي من يكي رو ميشناسم كه هنوز تو همون رويا ها زندگي ميكنه... شايد رويا هاي بچگي نباشه.. ولي هنوز خودش رو يه ابرقهرمان ميبينه كه داره پيش ميره... خوشبختانه دنيا هم بابهاش همراه شده... فقط كافي بود كه باور كنه كه كل كهكشان ها با اون همراهه تا واقعا كهكشان با اون همراه بشه.
البته اين نكته هم گفتنيه كه شايد اوني كه من ميشناسم هنوز اونقدر بزرگ نشده كه افسوس كودكي هاشو بخوره.
اونو ميشناسيدش... من فرامرز صداش ميكنم.
متن زيبايي بود*... ;)
:)
ولي من همون حبه انگورم كه گرگه خوردتم!
و قراره از شكمش بپرم بيرون :)))
يه پروانه دارم كه مرجانه درياييه!
يه ديوار دارم كه هي دورم مي گرده فرحانه
يه مرلين دارم كه رامينه
يه پسر شجاع دارم كه فرامرزه
يه زورو دارم كه تو شرق بهش مي گن علي
يه پري دريايي صورتي كه آنيتاي خداي خانوم خانوماست
و يه رابين هود دارم كه اميرِ شهره :)
خودمم كه زبل خان ام! يا يه نسبتايي باماركوپولو دارم
اينهمهههههههههههه هورررااااااااا
ممنون دیوک ...
اشاره بسیار زیبا و قشنگی بود....
این نظری است که اصولا باید در یک جامعه زیبا و قشنگ با روابط دوست داشتنی و ترغیب کننده داده شود
ولی من اهل این نظر ها نیستم ، پس اگه تمایل داری بشنو...
این اشارات اصطلاحا نوستالژیک (این واژه رو جدید یاد گرفتم) دیگه رسما حالمو بهم می زنه.
درد سوزان ِ دوری از اصل،اشتیاق به سرزمینهای بیگانه؛ اشتیاق برای چیزهای از دست رفته ، در حسرت یا اشتیاق هیچ بودن. کودکی ...
....
اخیرا این بیماری در سطح وسیعی شیوع پیدا کرده و بنظرم خیلی از اون جنبه بیماری های فردی که علاجش آتشه خطرناک تره.
باور نمی کنید که چقدر این بیماری شایع شده؟
یه نگاه به یادداشتهای پراکنده این طرف و اونطرف بیاندازید. هفته نامه ها ، روزنامه ها وب سایت ها ... بیشترشون حداقل یه شماره رو به سریال های دوران کودکی، تصاویر کارتون ها ، آهنگ های خونه مادر بزرگه و سریال اوشین و این چیزها اختصاص دادند.
تازه از این بدتر هم هست...
"نوستالژی گرایی ما، گاه به اشتباهات فاحشی در حوزه تاریخ پیوند می خورد. خیلیها را می شناسم که دامنه نوستالژی شان از دایره کودکی و زندگی پدربزرگ ها یشان بسیار فراتر می رود و حسرت روزهای دورتر را می خورند . آنها از دوران باستان با حسرت فراوان یاد می کنند. نشانه های آن دوران را حفظ می کنند. ما ملتی هستیم که به نداشتههایمان بیشتر علاقه مندیم تا داشتههایمان"(نقل قول)
می بینی ... من برای نوشتن دو خط راجع به این موضوع ، حتی نیاز نداشتم جمله سازی کنم...
حالا جالبش اینجاست که این خاطرات، عملا هیچوقت وجود خارجی نداشته اند و همش زاییده تفکرات و احساسات سرخورده است .
حتی اگه نشانه هایی هم ازشون باقی مانده ، معمولا اونطوری که به یاد آورده میشه نیست...
به قول کامو: "کسانی که برای اوقات خوش گذشته ، مویه میکنند ، به چیزهایی که دوست دارنند دست یابند اشاره میکنند و نمیتوانند احساس بدبختیشان را نه تسکین دهند و نه خاموش کنند"
------
شایداین مساله در حد شخصی و راجع به دوران کودکی خیلی هم بد نباشه حتی ورود این نوع طرز فکر (نوستالژیک) به دنیای ادبیات ، هنر و حتی فلسفه بسیار زیبا و الهام بخش بوده ، باعث خلق دنیا ها ، آثار و تفکرات بسیاری شده و خواهد شد ولی تو سطح جوامع و حول تاریخ و فرهنگ، دیگه یه مساله دیگه است.
خیلی چونه درازی کردم،
ولی همونطور که گفتم من این واژه نوستالژی رو جدیدا یاد گرفتم و خیلی زود تعمیمش دادم به خیلی چیزهای دیگه... که بنظرم عجله کردم و باید بیشتر روش فکر می کردم. به هر حال الان وقتش بود....
و البته با تمام کلی نگری ام، این نکته رو اضافه کنم که دنیای فانتزی و خلق آنچه خواهم بود به جای مویه به آنچه نبودم ، مبحث دیگری است و بسیار زیرکانه است که نیاز به قدرت ادراک ، خلاقیت و شهود بالایی داره. و خوشحالم که این طرز فکر رو تو جامعه کوچیک خودمون(دیولاخ) بیشتر می بینم.
----------
دیوک جونم
دیوار دورت بگرده...
سلام دیولاخ...
سلام روحویوهودیوو...
هوراااااااااا.
دیوار دورت بگرده.
(آخیش... چه کیفی داشت)
دی واا دیولاخ
دیوار دورتون بگرده....
(هیییییییییییی ... دیگه ذوق مرگ شدم)
يوهوووووووووو ديواااااااار جونم
دلم برات تنگ شده بود تركيده بودااااا
روز جومعت به خير و خوشي ي ي ي
بيا باهم معاشرت كنيم زياااااد
اون چراغ رو روشن كن من و دغ دادي D:
لاخ لاخ لاخ لااااااخ
آخ من قربون هيكل صورتي و چشماي درشت و ناز ِ سرنديپيتي بشم ...
مرسي از اين ياد آوري ِ خوبت.
ديوار جونم سلام... اشارات ِ بجا و جامعه شناسانه ات راجع به نوستالژي بازي ِ ما ايروني ها فوق العاده راست و البته تلخ بود اما اگه همين احساسات نوستالژيك مولد اونچه كه در تتمه حرفات اشاره كردي باشه من غلام ِ نوستالژي بازيم و دنبال يه ديولاخ همبازي هم ميگردم.
كوچيكت مير ديو
و البته با تمام کلی نگری ام، این نکته رو اضافه کنم که دنیای فانتزی و خلق آنچه خواهم بود به جای مویه به آنچه نبودم ، مبحث دیگری است و بسیار زیرکانه است که نیاز به قدرت ادراک ، خلاقیت و شهود بالایی داره. و خوشحالم که این طرز فکر رو تو جامعه کوچیک خودمون(دیولاخ) بیشتر می بینم.
ارسال یک نظر