۱۳۸۷ تیر ۱۰, دوشنبه
به همه ديواني كه دوستشان دارم...
۱۳۸۷ تیر ۸, شنبه
۱۳۸۷ تیر ۷, جمعه
۱۳۸۷ تیر ۶, پنجشنبه
هدف ديو ها از بخشيدن قدرت به انسانها:
سیل آمد و ما رفتیم!
یوهو بر دیوهای سیل زده
نه جانم آب و هوای پریشان کجا بود در این آفتاب سوزِ بی لکه ابر!؟
باز هم این آدمیان آشغال هایشان را در جوی ها ریختند و جوی ها لبریز شدند و لاخِ دیولاخیان سیل آگین! وای بر آدمیان و آی دیولاخیان به هوش!...
پس بال هایمان را گفتیم کمر همت بپروازند و لاخی بیابند بی انسانِ آشغال ریزِ جوی پُر کن!
از میدان شهر که بر می گشتیم در پیِ دیوگفتی ( گَپِ خودمون ) با دیوار و دیوونه به یاد یکی از فیل دوستان خود "هورتون" و دوستانش "هوها" (whoes) افتادیم و از آنجا که خویشتنم با "هوها" که بی شباهت به دیوها نیستند، معاشراتی داشته ام و هوچی گری (who is who) از آن گونه در دیومنشی سراغ دارم، سیاره هوها (گرده کوچکولوی ریز نقشی است سوار بر پشمالوی صورتی رنگی از تبعه نوعی گلِ شبه قاصدک!) را به جهت دیوکوچی توصیه می نمایم و در صدد مذارکاتی با "هوها" و "هورتون" هستم تا پناهندگی خود را به آن جنبندگان اعلام نماییم و بنای ساختن دیولاخ خود را بر آن بگذاریم. سیاره هوها شاید آخرین سیاره کشف شده باشد که با گوش هایی به بزرگی گوش های فیلانی چون هورتون شنیده شد و به صدا در آمد. ( آیا می دانستید بزرگ ترین گوش ها در جهان جهانیان متعلق به چه جانداری است!؟ خوب دیگه معلومه! فیل) و با تمام کوچکی اش، قد و قامت دیوها ودیوبچگانمان را تاب می آورد ( فکر اینجاش رو هم کردم ) لاخمان به اندازه دلمان است و بس...
روحویوهوودیوو ( Ro Who you who divo)
بابم میگه دیوا گله نمکنن اما من میکنم
من از همه تون کوچیکترم و شاید از همه تون بیشتر دیوزده (شوق زده) شدم برای عضو شدن....
حتی وقتی بادیوبا به جای من داشت درخواست عضوشدنم رو میکرد نفسم داشت بند میومد که نکنه منو قبول نکنید
شب تا صبح همش خواب دیدم....
فرداش که بادیوبا گفت تو رو قبول کردن یه عالمه ماچش کردم
اما الان بعد از چند روز هنوز اسم منو تو لیستی که تاریخ ورود دیوا رو میزنن ننوشتین....
چرا...
شاید مثل شما نتونم بنویسم یا بخونم ... اما دوست دارم باشم
۱۳۸۷ تیر ۵, چهارشنبه
بیا تا ره توشه برداریم....
اما دیو های عزیز نیز منت بر سر ما نهاده و ما را با خواسته ها، نظرات ، پیشنهادات ، آرزوها ، نفرین ها و هرچیز دیگری که در این باره به ذهنشان خطور میکند یاری کنند.
در این میان دیویست بخاطر بازی در آن فیلم معروفش(هرچند درآنجا سیاهی ... بود) آشنایانی در "دیوی وود" پیدا کرده و قرار برآن شده که هرجا زمین مناسب بی صاحبی پیدا کرد آنرا به چنگ اندازد.
دیوان دیوژن از هم اکنون فعالیت های خود را آغاز کرده و مشغول انداختن طرح لاخ جدید است.
و
دیوونه آمادگی خودش رو برای باربری و اسباب کشی اعلام کرده!!!!!
روحویوهودیوو جایی را پیشنهاد کرد تو مایه های هورتون و اون گرده معروفش که از زبان خودش بشنویم بهتر است.
میر دیو عزیز را که از اوصافش شنیده بودیم چه دزدآب هایی را آباد کرده و میدانیم دگرباره چه ها خواهد کرد.
مردیوجان که پیش از این طرح لاخی زیبا را ریخته بود (که البته امروز هرچه گشتیم آن طرح را نیافتیم).
دیو بنگ که از آن سرزمین قریبش آمده و حتما مارا در نقشه خوانی یاری خواهد کرد.
دیوا که میداند خانه ديو کجاست.
آن دیو یتا با آن استعداد ستودنی اش.
دیو لوک با توانایی اش در کشف سوراخها و آبراههای احتمالی.
و دیوژن که حتما دیوا ی خیرش همراه ماست.
به هر حال با این جمعیت دیو هرکاری میتوان کرد.
فقط همانطور که خبر گزاری اعلام کرده فعلا هوا آرام است. پس تا دیولاخ جدید، همینجا باشیم بهتره(جای دیگری هم که نداریم)!
منتظر خواسته ها ، نظرات و ....ی دیولاخی های عزیز هستم.
یک متن از انسانها
سوال : چرا مرغ از خيابان رد شد؟
ــ ارسطو : طبيعت مرغ اينست که از خيابان رد شود .
ــ موسي : و آنگاه پروردگار ازآسمان به زمين آمد و به مرغ گفت به آن سوي خيابان برو و مرغ چنين کرد و پروردگارخشنود همي گشت .
ــ مارکس : مرغ بايد از خيابان رد ميشد . اين از نظر تاريخي اجتنابناپذير بود .
ــ خاتمي : چون ميخواست با مرغهاي آن طرف خيابان گفتگوي تمدنها بکند
ــ رياضيدان : مرغ را چگونه تعريف ميکنيد؟
ــ نيچه : چرا که نه؟
ــ فرويد : اصولاً مشغول شدن ذهن شما با اين سؤال نشان ميدهد که به نوعي عدم اطمينان جنسي دچار هستيد . آيا در بچگي شصت خود را ميمکيديد؟
ــ داروين : طبيعت با گذشت زمان مرغ را براي اين توانمندي ردشدن از خيابان انتخاب کرده است .
ــ همينگوي : براي مردن . در زيرباران
ــ اينشتين : رابطهء مرغ و خيابان نسبي است .
ــ سيمون دوبوار : مرغ نماد زن وهويت پايمالشدهء اوست . رد شدن از خيابان در واقع کوشش بيهودهء او در فرار از سنتها و
ارزشهاي مردسالارانه را نشان ميدهد
ــ پاپ اعظم : بايد بدانيم که هرروز ميليونها مرغ در مرغداني ميمانند و از خيابان رد نميشوند . توجه ما بايد به آنها معطوف باشد . چرا هميشه فقط بايد دربارهء مرغي صبت کنيم که از خيابان رد ميشود؟
ــ صادق هدايت : از دست آدمها به آن سوي خيابان فرار کرده بودغافل از اينکه آن طرف هم مثل همين طرف است، بلکه بدتر
ــ شیرين عبادي : نبايد گمان کرد که رد شدن مرغ از خيابان به خاطر اسلام بوده است . در تمام دنيا پذيرفته شده که اسلام کسي
را فراري نميدهد .
ــ روانشناس : آيا هر کدام از ما در درون خود يک مرغ نيست که ميخواهد از خيابان رد شود؟
ــ نيل آرمسترانگ : يک قدم کوچک براي مرغ، و يک قدم بزرگ براي مرغها .
ــ حافظ : عيب مرغان مکن اي زاهد پاکيزه سرشت، که گناه دگران برتو نخواهند نوشت .
ــ کافکا : ک . به آن سوي خيابان کثيف رفت . مرغ اين را ديد و به سوي ديگر خيابان فرار کرد، ضمن اينکه به ک . نگاهي بي توجه ووحشتزده انداخت . اين ک . رامجبور کرد که دوباره به سوي ديگر خيابان برود، تا مرغ را بازور فيزيکي خود مواجه کند ودستکم او را به اترامي وادارد که باعث گريختن مجدد اوشود، کاري که براي مرغ دست کم از نظر اندازهء کوچک جثهاش دشوارتر مينمود
ــ بيل کلينتون : من هرگز با مرغ تنها نبودم
ــ فردوسي : بپرسيد بسيارش از رنج راه، ز کار و ز پيکار مرغ وسپاه .
ــ ناصرالدينشاه : يک حالتي به ما دست داد و ما فرموديم ازخيابان رد شود . آن پدرسوخته هم رد شد
ــ سهراب سپهري : مرغ را در قدمهاي خود بفهميم، و از درخت کنار خيابان، شادمانه سيب بچينيم
ــ طرفدار داستانهاي علمي تخيلي : اين مرغ نبود که ازخيابان رد شد . مرغ خيابان وتمام جهان هستي را متر وسانتيمتر به عقب راند
ــ اريش فون دنيکن : مثل هر بارديگر که صحبت موجودات فضاييست، جهان دانش واقعيات را کتمان ميکند . مگر آنتنهاي روي سر مرغ را نديديد؟
ــ جرج دبليو بوش : اين عمل آنتريکي مجدد از سوي تروريسم جهاني بود و حق ما براي هر نوع اقدام متقابلي که از امنيت ملي ايالات متحده و ارزشهاي دموکراسي دفاع کند محفوظ است .
ــ سعدي : و مرغي را شنيدم که درآن سوي خيابان و در راه بيابان و در مشايعت مردي آسيابان بود وي را گفتم : از چه رو تعجيل کني؟
گفت : ندانم و اگر دانم نگويم و اگر گويم انکار کن
ــ احمد شاملو : و من مرغ را، درگوشهاي ذهن خويش، ميجويم . من، ميمانم . و مرغ، ميرود، به آن سوي خيابان . و من، تهي هستم، از گلايه هاي دردمند سرخ
ــ رنه دکارت : از کجا ميدانيد که مرغ وجود دارد؟ يا خيابان؟ يا من؟
ــ لات محل : به گور پدرش ميخنده هيشکي نمیتونه تو محل ما ازخيابون رد بشه، مگه چاکرت رخصت بده . آي نفسکش
ــ بودا : با اين پرسش طبيعت مرغانهء خود را نفي ميکني
ــ پدرخوانده : جاي دوري نميتواند برود .
ــ فروغ فرخزاد : از خيابانهاي کودکي من، هيچ مرغي رد نشد .
ــ ماکياولي : مهم اينست که مرغ از خيابان رد شد .. دليلش هيچ اهميتي ندارد . رسيدن به هدف، هرنوع انگيزه را توجيه ميکند .
ــ پاريس هيلتون : خوب لابداونور خيابون يه بوتيک باحال ديده بوده
ــ هيتلر : اگر ارادهء ما همچنان قوي بماند، مرغ را نابود خواهيم کرد ! فولاد آلماني از خيابان رد خواهد شد
ـــ فردوسي پور : چه ميـــــــــکــنه اين مرغه
۱۳۸۷ تیر ۴, سهشنبه
۱۳۸۷ تیر ۳, دوشنبه
براي مادر...
درود و شاد باش بر اجتماع ديوان
همه زمان از خود مي پرسيدم خانه ديو کجاست ؟ و حالا 2 قدم آن طرف تر در ديولاخ يافتمش و در آن به جشن و پايکوبي مي پردازم
ديوژن ()
"مدتي پيش ديوي از ديوان عزيز كه سالها فانوس بدست در دنيا به دنبال ديوميگشته و اين اواخر خود را در شرف يافتن مقصود
ميديده وارد ديولاخ ميشود
...
او نميتوانست حماقت هاي انسانها را تحمل كند"
چرا آدم ها وقتي عاشق ميشن فقط ميخوان كه خودشان عاشق معشوقشان باشن؟
پس بقيه ی عاشق های معشوقشان چی؟
ما ديو ها كه اينجوري نيستيم...
جدا خدا اين آدم هارا چقدر خودخواه آفريده...
"[او] تنها راه رهايی خود را در عشق به ديوی ديگر ديد... اما عشق هم دست آويزی بود كه انسانها براي نابودی موجودات آفريده بودند..."
يادم مياد يه وقت يه جايي يه ديو عاشق يه ديو ديگه شد...!ـ
يه ديو ديگه از يه ديو پرسيد عشق يعني چي؟ـ
يه ديو بجاي جواب خودش را كشت...!.
.
.
هنوز هم كه هنوزه يه ديو ديگه معناي عشق را نميدونه...!
"او كه تحمل اين فجايع را نداشت در كمال نا اميدي آخرين ذخيره ي سوختی فانوسش را خرج بدنش كردو آخرين سوسوی آتش فانوس را فدای روشن كردن شعله ای كرد كه وجودش را نابود كند..."
- يه ديو به دنيا آمد.
ای بابا! بيچاره...ـ
به همين سادگي.
- يه ديو از دنيا رفت.
به افتخارش: هورا...ـ
-ديو ها اينجورين ديگه !ـ
دیوار چهار دیواری
دیوار دور تمام دیولاخیان بگردد
پا نوشت:
پادشاه مرد .... زنده باد پادشاه
دیوان خوش آمدی
بازي تمام شد...
و بعد از اين اتفاق من با خبر شدم و به ديولاخ پا گذاشتم... اولين حركت ما فهيدن هويت اين مرحوم بود ( ميگويم مرحوم زيرا تشخيص مرحوم يا مرحومه بودن يك جسد سوخته از ما بر مي آيد... فقط كمي آزمايش لازم داشت كه در همان مرحله اول انجام داديم...
از تمامي ديوهاي عزيز خواستيم كه سلامت خودشان را به ديوانبيگي اعلام كنند... كه متاسفانه همه همكاري نكرند و مارا در رسيدن به هدف دچار مشكل كردند...
ديو يسنا: كه متاسفانه در همان مراحل اوليه ي كار حك شدند و مشكل ما را چند برابر كردند ( كه خوشبختانه در شب گذشته توانستيم آي-دي اين ديو عزيز را مجدد زنده كنيم... با استفاده از امكاناتي كه ميزبان ديولاخ در اختيار ما قرار داده بود...)
ديوار: اين ديو هم توانست با موش هايي كه در خود داشت حسن نيت خودش را به ما ثابت كند... و با شواهدي كه رو كرد نه تنها اتهام را از خود دور بلكه مارا در رسيدن به هدف بسيار ياري كرد...
مرديوجان: در روزهاي قبل از اتفاق با لباس مبدل در ديولاخ چرخيده و خود را ناشناس معرفي كرده بودند و به هيچ عنوان حاظر به همكاري با مانشدند...اين ديو مظنون درجه يك بود.
ميرديو: كه همزمان با اين اتفاق وارد ديولاخ شدند نيز شديدا ما را به شك انداخته بود ويه چيزايي گفت كه من نفهميدم واسه همين اين ديو را هم بيخيال شديم...
ديوونه: خود را معرفي كرد و ما با بررسي اين ديو فهميديم كه اين ديو حال اين كار ها را ندارد... از او بيخيال شديم...
ديوبنگ: به من اتهام زد... و نكته اي كه اين ديو به آن اشاره كرد ( گفتن مرحوم و اشاره به مذكر بودن آن جنازه از طرف من بوده) نكته ي جالبي بود. اما ايكاش قبل از زدن تهمت كمي تحقيق ميكرد...) اين ديو هم كه از بنگلستون اومده و طول ميكشه تا توان يك ديو سالم را بدست بياورد... و با توجه به ابعاد آن مرحوم اين كار از يك بنگلستوني بر نميآمد...
ميماند ماجراي آن فندك عاج و دزدي آي-دي و نامه هاي جعلي...
مدتي پيش ديوي از ديوان عزيز كه سالها فانوس بدست در دنيا به دنبال ديوميگشته و اين اواخر خود را در شرف يافتن مقصود
ميديده وارد ديولاخ ميشود...
اين ديو كه سرفراز از اين كشف خود به زندگي جديدش مشغول بود.. حاضر به ترك تمامي يافته هاي خود، در گذشته شد تا آزاد از تفكراتش زندگي را در ديولاخ ادامه دهد...
اما تفكرات، او را رها نكرد... او نميتوانست حماقت هاي انسانها را تحمل كند... او ميدانست كه در آخر انسانهايي پا به ديولاخ ميگذارند و كمر همت بر خراب كردن ديولاخ مي بندند... او ميدانست كه هر كجا پاي انساني باز شده آنجا را به نابودي كشانده است... و ميدانست كه همچنان انسانها دست از خراب كردن بر نخواهند داشت... او عاقبت اين كنكاش انسانها را نابودي تمام مخلوقات ميديد... ديو تنها راه رهايي خود را در عشق به ديوي ديگر ديد... اما عشق هم دست آويزي بود كه انسانها براي نابودي موجودات آفريده بودند... او كه تحمل اين فجايع را نداشت در كمال نا اميدي آخرين ذخيره ي سوختي فانوسش را خرج بدنش كردو آخرين سوسوي آتش فانوس را فداي روشن كردن شعله اي كرد كه وجودش را نابود كند... (و جوجه هايش از خاكسترش بدر..)
مسلما اين سوال براي شما پيش ميآيد كه اين اطلاعات را از كجا كسب كردم... آري آن ديو خود را سوزاند اما از سوخته هاي او ديوي به دنيا آمد...
اما ماجراي نام جعلي و فندك عاج:
دقيقا طبق پيش بيني ديو مرحوم انسانها دسيسه اي در كار ديولاخ كرده و مخفيانه وارد ديولاخ شده بودند و سعي در برهم زدن جمع دوستانه ي ديولاخ داشتند كه توانستيم با اشتباهي كه آنها كردند پيدايشان كنيم و آن اشتباه همان جمله ي فندك عاج بود... ديو ها مثل انسانها براي داشتن شيعي ناچيز دست به قتل هيچ موجودي نميزنند.. اما انسانها هستند كه با اين نوع جنايات آشنايند... از اين طريق بود كه توانستيم انسان را شناسايي و از ديولاخ دور كنيم...
ديو تازه به دنيا آمده اي كه از خاكستر ديو سوخته بوجود آمده بود خود را از چشم انسانها دور نگه داشته بود... با اينكه من زودتر از اين به وجود اين ديو پي برده بودم... اما از او خواستم كه خود را از چشم ها دور نگه دارد تا ما را در رسيدن به نتيجه ي نام هاي جعلي كمك كند... و او توانست به ما در رسيدن به اين جواب ياري دهد و دست آن انسان مجرم را براي ما رو كند... اما حالا ديگر راحت باشيد.. انساني در كار نيست... آن انسان به پيش انسانها تبعيد شد...
و در آخر... به ياد آن ديو مرحوم يعني ديوژن عزيز همگي با هم هورا...
آشنازاده ديوان
بر تمام سكنه ديولاخ سلام عرض مي نمايم
و از آن جهت كه مي گويند به تازه گي ها همه به دنبال هم مي گشتند
لذا خواستيم ما نيز آشكار شويم كه قبلا ناپيدا بوديم !
و به دنبال خود بگرديم
لاخ لاخ لاخ ( خنديديم )
من روحويووهوديوو
مرديو
آن ديو يتا
به تازگي كه همين ديروز باشد شما را يافتيم ديولاخيان
در يافتن ما نيز بيشتر كوشا باشيد
لاخ لاخ لاخ ( خنديديم )
يوهووو ديواااااااا
پوزش از کاری که دیگری کرد
درود بر دیوان دیولاخ
دیروز برای دیولاخ روز بسیار مهم و به یاد ماندنی بود ؛ در فراز و نشیبهای این روز نکات بسیار آموزنده ای نهفته که میتواند برای ما دیوان بسیار مفید باشد ؛ شاید برخی از دیوان کمی ناراحت شده باشند اما تجربه این روز فراتر از ناراحتی ها خواهد بود
حداقل من یکی :
. آموختم هرگز به دیگران اعتماد نکنم
.. آموختم یکرنگی و دوستی پربها ترین ارمغان دیولاخ است
... آموختم ورود بیگانگان به دیولاخ محدود یا ممنوع باشد بهتر است
.... آموختم دنیای دیوان در حد شعور دیگران نیست و آنها برای برهم زدن آن هرکاری بتوانند میکنند
..... آموختم مفهوم واژه هایی که در دیولاخ میان دیوان گفته میشود میتواند در بین دیگران ایجاد شبهه نماید
...... و آموختم که هشیاری هیچ ربطی به اعتماد ؛ یکرنگی و دوستی ندارد و یک دیو همیشه باید بیدار و هشیار باشد
. و در همین جا من از تک تک دیوانی که برایشان از جانب من (در این دو روز) پیام گذاشته شده بود پوزش میطلبم و آگاه باشید
منم دیو – یسنا دیو هزاره و تا کنون هرگز کسی از من چنین پیامهایی دریافت نکرده و از این پس نخواهد کرد
.... و در پایان جا دارد تا از همکاری صمیمانه دیوانبیگی و دیولوک هلمز که تا پاسی از نیمه شب مرا در بازسازی دیو – یسنا یاری داده اند سپاسگزاری نمایم.... و مطمئن باشید حساب کسی را که نامم را به سرقت برد و از آشنایانم بوده و هست را خواهم رسید ؛
( البته او فقط میخواست آگاهی خودش را به رخم بکشد و تلافی بر سرم درآورد که توانست و انصافا دیو بدی نیست)
پاینده باد دیولاخ
ميرديو گفت...
۱۳۸۷ تیر ۲, یکشنبه
باز هم نام جعلي...
بچه بازي
از تمامي ديولاخيان ميخواهم كه توجه كنند...
بزگشت ديوونه
من يه مدت طولاني پاسپورتم رو گم كرده بودم و اجازه ورود نداشتم ، حال برايم پاسپورت جديد صادر شده و از اين پس در خدمت شما عزيزان گلم هستم . ( حالا يكي نيست بگه هم چين توفه اي هم نيستي ) .
من پس از ورود متوجه جو نا آرام اين مكان دوست داشتني شدم كه خبر از كشته شدن يكي از عزيزان ديو ميداد . ولي نظر من در رابطه با اين پيام اين هست كه تمامي ديو هاي گرام يا در مقابل ديوبين مخفي (همان دوربين مخفي جماعت انسانها) هستيم يا يك نو ديو آزاري در اين مكان صورت گرفته . به هر حال من هم نميدانم كدامين مطلب درست است و فقط نظر شخصي خودم را بيان نمودم .
تا پيامي بعد شما را به دست خالق ديوها مي سپارم . (ديوونه).
دیوها ایستاده می می رند
۱۳۸۷ تیر ۱, شنبه
خبر - خبر به گوش باشید
.... دزدان ای-دی مرا هک کرده اند و به جای من پیغام میگذارند
جناب دیولوک هلمز گرامی سپاسگزار میشوم با کمک دیوانبیگی ای-دی مرا پس بگیرید
.
..
...
....دیوان گرامی دیولاخ از این پس تا زمانیکه ای-دی مرا بازگردانند هر نظری که از سوی دیو - یسنا گذاشته میشود جعلی میباشد
شاهد مدعایم این است که سن من را به اشتباه نوشته اند... آن را لو نمیدهم تا مدرکی بر علیه دزد یا دزدان داشته باشم (سه جلدم موجود میباشد)
..... به این دلیل ابتدای پیامم نوشتم دزدان ؛ زیرا هک کردن ای-دی من از یک دیونفر ساخته نیست و احتمالا بیش از یک دیونفر بودند
شما...
مامور رسيدگي به پرونده ي اون مرحوم
شما؟ توضيح بديد روز شنبه اول تير حدود ظهر كجا بوديد؟
دیو پیر
دیو پیر از آدمها بدتر است.....
منم دیو- یسنا:
خبرگزاری خبری ارسال کرد و من فراموش کردم که دیوکان را ژرفای خبر بی ارزش است و تنها به خبر و لذت ان نگاه میکنند
من .....
دیگر هیچ ......
.... بقول عزیزی انگار واقعان باید نگران خودم باشم
بسيار مهم...
شادباش
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که ناگه ز همدیگر نمانیم
کریمان جان فدای دوست کردند
س ......
دیو – یسنا که باشد که جز این باشد
.
..
...
.... و امروز ؛ روز فرخنده ای برایم بود ابتدا :
هزاران شاد باش خود را نثار ورود دیوبنگ میکنم ؛ تو را همچون دیوداشانم (منظور همان داداشانم میباشد) دوست دارم
باشد تا همواره خندان و شاد باشی
راستی دیوبنگ گلم : اشتباه خبرگزاری نابخشودنیست ؛ اما مرا بسیار خنداند ؛ امیدوارم تو هم با من خندیده باشی...
.
..
...
.... آنگه :
مفتخر به آشنایی با مردیوجان عزیز گشتم و او را دیوی نکو همانند تمامی دیوان یافتم ؛ همواره پاینده و سرافراز باشند دیوان
.
..
...
.... پس آنگه :
خبر از ورود دیوان جدید به گوشم خورد که امیدوارم بزودی شاهد این مهم باشم
پاینده باد دیولاخ