۱۳۸۷ تیر ۳, دوشنبه

بازي تمام شد...

در روز شنبه 1 تير حدود ظهر ديوي جان به جان آفرين تسليم كرد....

و بعد از اين اتفاق من با خبر شدم و به ديولاخ پا گذاشتم... اولين حركت ما فهيدن هويت اين مرحوم بود ( ميگويم مرحوم زيرا تشخيص مرحوم يا مرحومه بودن يك جسد سوخته از ما بر مي آيد... فقط كمي آزمايش لازم داشت كه در همان مرحله اول انجام داديم...

از تمامي ديوهاي عزيز خواستيم كه سلامت خودشان را به ديوانبيگي اعلام كنند... كه متاسفانه همه همكاري نكرند و مارا در رسيدن به هدف دچار مشكل كردند...

ديو يسنا: كه متاسفانه در همان مراحل اوليه ي كار حك شدند و مشكل ما را چند برابر كردند ( كه خوشبختانه در شب گذشته توانستيم آي-دي اين ديو عزيز را مجدد زنده كنيم... با استفاده از امكاناتي كه ميزبان ديولاخ در اختيار ما قرار داده بود...)

ديوار: اين ديو هم توانست با موش هايي كه در خود داشت حسن نيت خودش را به ما ثابت كند... و با شواهدي كه رو كرد نه تنها اتهام را از خود دور بلكه مارا در رسيدن به هدف بسيار ياري كرد...

مرديوجان: در روزهاي قبل از اتفاق با لباس مبدل در ديولاخ چرخيده و خود را ناشناس معرفي كرده بودند و به هيچ عنوان حاظر به همكاري با مانشدند...اين ديو مظنون درجه يك بود.

ميرديو: كه همزمان با اين اتفاق وارد ديولاخ شدند نيز شديدا ما را به شك انداخته بود ويه چيزايي گفت كه من نفهميدم واسه همين اين ديو را هم بيخيال شديم...

ديوونه: خود را معرفي كرد و ما با بررسي اين ديو فهميديم كه اين ديو حال اين كار ها را ندارد... از او بيخيال شديم...

ديوبنگ: به من اتهام زد... و نكته اي كه اين ديو به آن اشاره كرد ( گفتن مرحوم و اشاره به مذكر بودن آن جنازه از طرف من بوده) نكته ي جالبي بود. اما ايكاش قبل از زدن تهمت كمي تحقيق ميكرد...) اين ديو هم كه از بنگلستون اومده و طول ميكشه تا توان يك ديو سالم را بدست بياورد... و با توجه به ابعاد آن مرحوم اين كار از يك بنگلستوني بر نمي‌آمد...

ميماند ماجراي آن فندك عاج و دزدي آي-دي و نامه هاي جعلي...
مدتي پيش ديوي از ديوان عزيز كه سالها فانوس بدست در دنيا به دنبال ديوميگشته و اين اواخر خود را در شرف يافتن مقصود
ميديده وارد ديولاخ ميشود...
اين ديو كه سرفراز از اين كشف خود به زندگي جديدش مشغول بود.. حاضر به ترك تمامي يافته هاي خود، در گذشته شد تا آزاد از تفكراتش زندگي را در ديولاخ ادامه دهد...
اما تفكرات، او را رها نكرد... او نميتوانست حماقت هاي انسانها را تحمل كند... او ميدانست كه در آخر انسانهايي پا به ديولاخ ميگذارند و كمر همت بر خراب كردن ديولاخ مي بندند... او ميدانست كه هر كجا پاي انساني باز شده آنجا را به نابودي كشانده است... و ميدانست كه همچنان انسانها دست از خراب كردن بر نخواهند داشت... او عاقبت اين كنكاش انسانها را نابودي تمام مخلوقات ميديد... ديو تنها راه رهايي خود را در عشق به ديوي ديگر ديد... اما عشق هم دست آويزي بود كه انسانها براي نابودي موجودات آفريده بودند... او كه تحمل اين فجايع را نداشت در كمال نا اميدي آخرين ذخيره ي سوختي فانوسش را خرج بدنش كردو آخرين سوسوي آتش فانوس را فداي روشن كردن شعله اي كرد كه وجودش را نابود كند... (و جوجه هايش از خاكسترش بدر..)

مسلما اين سوال براي شما پيش مي‌آيد كه اين اطلاعات را از كجا كسب كردم... آري آن ديو خود را سوزاند اما از سوخته هاي او ديوي به دنيا آمد...

اما ماجراي نام جعلي و فندك عاج:
دقيقا طبق پيش بيني ديو مرحوم انسانها دسيسه اي در كار ديولاخ كرده و مخفيانه وارد ديولاخ شده بودند و سعي در برهم زدن جمع دوستانه ي ديولاخ داشتند كه توانستيم با اشتباهي كه آنها كردند پيدايشان كنيم و آن اشتباه همان جمله ي فندك عاج بود... ديو ها مثل انسانها براي داشتن شيعي ناچيز دست به قتل هيچ موجودي نميزنند.. اما انسانها هستند كه با اين نوع جنايات آشنايند... از اين طريق بود كه توانستيم انسان را شناسايي و از ديولاخ دور كنيم...

ديو تازه به دنيا آمده اي كه از خاكستر ديو سوخته بوجود آمده بود خود را از چشم انسانها دور نگه داشته بود... با اينكه من زودتر از اين به وجود اين ديو پي برده بودم... اما از او خواستم كه خود را از چشم ها دور نگه دارد تا ما را در رسيدن به نتيجه ي نام هاي جعلي كمك كند... و او توانست به ما در رسيدن به اين جواب ياري دهد و دست آن انسان مجرم را براي ما رو كند... اما حالا ديگر راحت باشيد.. انساني در كار نيست... آن انسان به پيش انسانها تبعيد شد...

و در آخر... به ياد آن ديو مرحوم يعني ديوژن عزيز همگي با هم هورا...

۱ نظر:

ديوان گفت...

هورا...
زنده باد ديولاخ و ديو هاي آن...

من ديوانِ ديوژن نتيجه ي سوختن او هستم... درود بر شما ديو هاي ديولاخ.