درود بر آنانیکه هستی را در هستی میبینند
دیر زمانیست که دست به قلم نبرده ام .....
اکنون قلمم کند و پندارم پیر گشته ....
هیچ نمیدانم آیا میبایست در این مکان دست به قلم بشوم یا نه ؟
زیرا اینجا جایگاه دیوان است و شاید من جایی در این جایگاه نداشته باشم زیرا آنقدر از دیو بودنم گذشته که دیگر نمیدانم آیا هنوز دیو هستم یا آنکه پس از گذشت سالیان اکنون آدم شده ام!!!؟
مادرم که در جوانی ؛ آن دوران که دیو بودن جرم بود و آدمیان دیوان را به صلیب آدمیت خود میکشیدند دیو زنی بیباک و نو آور بود (یادش گرامی باد که همواره در یادم زنده و حاضر است)
... آری میگفتم , مادرم که در جوانی اینچنین بود در بزرگسالی ( زیرا هرگز پیری را ندید) به آدم نمایی تبدیل شده بود و پافشاری بر این داشت تا من و خواهرم و برادرانم بسان او نشویم و مانند آدمیان دیگر هم رنگ اجتماع آدمیان باشیم , زیرا دوست نداشت ما بسان او زجر نفهمی آدمیان را متحمل شویم ....
درمورد خواهرم پیروز گشت زیرا خواهرم ذاتا آدم بدنیا آمده بود اما هر از چند گاهی بارقه ای از دیوی در او دیده میشد و میشود برادرانم که کوچک بودند و در مورد من قبول شکست کرد و به یاد دارم که روزی به من گفت : هیچ چیز تو به ادمها نرفته و هیچ کارت شبیه دیگران نیست ...
پرسیدم : این خیلی بده؟
او گفت : از نظر من قشنگه اما دیگران تعریفشون برایه قشنگی یه چیز دیگه ست..... ( او میدانست که من کپی برابر اصل خودش هستم و همیشه نگرانم بود)
اکنون که من به این سن رسیدم نگرانی او را درک میکنم و دوست ندارم دخترانم ؛ دیو بچه گان کوچکم که بی پروا دیو بودن را دیده و کم کم بزرگ میشوند اسیر دیوار آدمیان شوند و دیوانه وار همچون دیوژن در روز چراغ بدست بدنبال همنفسی همگونه خود بگردند .... اما از سوی دیگر نمیتوانم وادار به آدم شدنشان بکنم....
اکنون شما دیوان دیولاخ به من بگویید آیا من هنوز دیوم یا .....؟
دیر زمانیست که دست به قلم نبرده ام .....
اکنون قلمم کند و پندارم پیر گشته ....
هیچ نمیدانم آیا میبایست در این مکان دست به قلم بشوم یا نه ؟
زیرا اینجا جایگاه دیوان است و شاید من جایی در این جایگاه نداشته باشم زیرا آنقدر از دیو بودنم گذشته که دیگر نمیدانم آیا هنوز دیو هستم یا آنکه پس از گذشت سالیان اکنون آدم شده ام!!!؟
مادرم که در جوانی ؛ آن دوران که دیو بودن جرم بود و آدمیان دیوان را به صلیب آدمیت خود میکشیدند دیو زنی بیباک و نو آور بود (یادش گرامی باد که همواره در یادم زنده و حاضر است)
... آری میگفتم , مادرم که در جوانی اینچنین بود در بزرگسالی ( زیرا هرگز پیری را ندید) به آدم نمایی تبدیل شده بود و پافشاری بر این داشت تا من و خواهرم و برادرانم بسان او نشویم و مانند آدمیان دیگر هم رنگ اجتماع آدمیان باشیم , زیرا دوست نداشت ما بسان او زجر نفهمی آدمیان را متحمل شویم ....
درمورد خواهرم پیروز گشت زیرا خواهرم ذاتا آدم بدنیا آمده بود اما هر از چند گاهی بارقه ای از دیوی در او دیده میشد و میشود برادرانم که کوچک بودند و در مورد من قبول شکست کرد و به یاد دارم که روزی به من گفت : هیچ چیز تو به ادمها نرفته و هیچ کارت شبیه دیگران نیست ...
پرسیدم : این خیلی بده؟
او گفت : از نظر من قشنگه اما دیگران تعریفشون برایه قشنگی یه چیز دیگه ست..... ( او میدانست که من کپی برابر اصل خودش هستم و همیشه نگرانم بود)
اکنون که من به این سن رسیدم نگرانی او را درک میکنم و دوست ندارم دخترانم ؛ دیو بچه گان کوچکم که بی پروا دیو بودن را دیده و کم کم بزرگ میشوند اسیر دیوار آدمیان شوند و دیوانه وار همچون دیوژن در روز چراغ بدست بدنبال همنفسی همگونه خود بگردند .... اما از سوی دیگر نمیتوانم وادار به آدم شدنشان بکنم....
اکنون شما دیوان دیولاخ به من بگویید آیا من هنوز دیوم یا .....؟
۴ نظر:
یا مکن با دیو مردان دوستی
یا بنا کن خانه ای دیو توش بره!!!
این نگرانی ها که دچارش شده ای
از مهمترین نشانه های آدمی شدن است
شما در خطری دیو دوست من! نه دخترانت
دیوچگانت را به خود بذار
راه بر ایشان گشوده میشود
دیو یا آدم؟
مسئه این نیست
تنها خودت باشی
همین
ديوا...
درود بر ديو يسنا بزرگ ديو ديولاخ...
شما ديويد و همچنان ديو خواهيد ماند... شايد با انسانها زندگي كردن روي لهجه شما تاثير گذاشته باشه ولي ديو بودن در خون ديو هاست نه در قلم آنها.
زنده باد ديولاخ و تمامي سكنه آن و تمامي ديو هايي كه هنوز به سرزمين موعود نرسيده اند...
سپاس بابت اينكه بالاخره منت بر سر سكنه نهاديد و اهل ديولاخ را با سخنان خود آشنا كرديد...
كوچك ديو ديولاخ.. ديوژن.
ديويسناي بزرگ.
ديوا...
قلم اگر كهنه شد دورش مياندازيم. ولي تفكرات يك ديو هيچوقت پير نميشود.
ديواري را نميشناسم كه خاطره اي از اين تفكرات بر آجرهايش نقش نبسته باشد.
ديوار دورتان بگردد.
من اگه بد گفتم
ببخشید
من از اون دیوام که تا دهنمو باز نکردم خودمم نمیدونم چی قراره بگم!!!
منظورم این بود
که دیو نگران
بین دنیای دیوا و آدما
تاب میخوره
ممکنه حالش یه هم بخوره خوب...
فِک کردم خیلی می فهمم!!!
همین.
زنده باد
دیو یسنای گنده
و جوجه دیو های زیبایش
(فقط مواظب باش دیوژنمون نخاد پرواز یادشون بده ! ;)
دیوا...
ارسال یک نظر