سلام به همه دیولاخیان عزیز
من این شعر حمید مصدق به هزار و یک دلیل خیلی دوست دارم و برام یاد آور لحظه های شیرین تو زندگیمه ٬لحظه هایی که میتونم با اطمینان بگم هیچ وقت دیگه تکرار شدنی نیست برای من ... و اما بعد امروز داشتم تو اینترنت میچرخیدم واسه خودم 1 جواب دیدم واسه این شعر جوابی که میگن فروغ فرخزاد به این شعر حمید مصدق داده خواندمش و واسم جالب بود خیلی جالب ...
تو به من خنديدي
و نميدانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه
سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلوده به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز ،
سالها هست كه در گوش من آرام ،
آرام
خش خش گام تو تكرار كنان ،
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان
غرق اين پندارم ،
_ كه چرا ،
_ خانه كوچك ما
سيب نداشت .
شعر حميد مصدق
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه ی همسایه
پدر پیر من است!
من به تو خندیدم
تا که با خنده ی تو
پاسخ عشق تو را
خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک.
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه ی تلخ تو را...
و من رفتم و هنوز
سال ها هست که در ذهن من آرام
آرام
حیرت و بغض نگاه تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم:
که چه می شد
اگر باغچه ی خانه ی ما سیب نداشت. واین جواب فروغ فرخزاد بود به حمید مصدق
امروز با خواندن این جواب 1 بار دیگه بهم ثابت شد هر کاری میتونه دلیلی داشته باشه... اما شاید هیچ وقت من نفهمم اما باید درک کنم که دلیلی هست و به همین اکتفا کنم بهش احترام بذارم ... (اونایی که بیشتر منو میشناسن خوب میدونن چی میگم من همیشه دنبال اینم که دلیل هر کاری بفهمم )
۳ نظر:
آره ديوك جون هر كاري دليلي داره
و ما متاسفانه نمي دونيم اين دليل چيه!...
منم از اون دست آدمايي ام كه دلم مي خواد توجيه بشم و بفهمم تا اينكه چرا چرا ها مثل قندشكن مدام بكوبن تو ملاجم و خردم كنن...
اما چاره اي نيست... گاهي وقت ها آدما دلشون نمي خواد طرفشون رو توجيه كنن يا اصلا خودشونم دليلي واسه كارشون ندارن چه برسه اين دليل رو به من يا تو نوعي بگن...
آره بايد پيش خودمون بگيم حتما دليلي داره و بهش احترام بذاريم... و از هر سوء تفاهمي برهيم...
كارآسوني ام نيست گاها...
:)
خيلي خوشحالم كردي كه اين اشعار رو اينجا گذاشتي... دلم يه چيزي مي خواست مثل همين... :)
... غرق ِ اين پندارم كه چرا
خانه كوچك ِ ما سيب نداشت.
....
بغض ِ چشمان ِتو ليك
لرزه انداخت به چشمان ِ من و
سيب ِ دندان زده از دست ِ من افتاد به خاك
دل ِ من گفت برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد
گريه تلخ ِ تو را...
مرسي از انتخاب ِ خوبت ديوك جان
خيلي خر كيف شدم.
جالب بود... مرسی
همیشه یه موضوع رو از چشمهای مختلف تجربه کردن جالبه!!!
دلیل! توجیه! احترام! تعبیر!شفاف سازی! معلوم! من! تو!
کلمات با من قهر کردن یا من با اونا
نمیدونم
به هرحال فعلاً میونه ی خیلی خوبی با هم نداریم.
ارسال یک نظر