...عده ای نیز هستند - و چه بسیار - که فقط و فقط نوعی بیتابی را دارند ، اما در مسیر آن تابش عجیب و افسونی قرار نگرفته اند. اینستکه شعرشان جان و جمال واقعی را ندارد، اگرچه ممکن است دارای بسیاری علایم و نشانه های دیگر شعر باشد. نشانه های ظاهری و فنی از قبیل کلمه ، وزن ، قافیه ، حرفهای به اصطلاح شاعرانه ، تعبیرات و تشبهات ، صنایع و آرایشها و امثال اینها.
جه بسیار عمر و زندگی ها در این راه ، راه این اشتباه تلف شده است چون تقریبا اغلب مردم میخواهند هوس بسیار دارند که ازین فضیلت و هنر یعنی شاعری ، بهره مند باشند و میپندارند هستند چون به خیال خود بعضی نشانه های کاذب و همان بیتابی مذکور را در خود سراغ دارند.
ازینجهت به عقیده من تلفات شعر و شاعری شاید از تلفات همه حوادث طبیعی و غیر طبیعی در طول تاریخ بشریت، بیشتر باشد. از سیل ، زلزله، جنگ، بیماری و غیره.
این آفت ِ پر تلفات ِ عجیب، مثل یک بیماری ظاهر بصلاح مرموز و ظاهرا بیآزار ، اما در واقع خطرناک و متاسفانه علاج ناپذیر، مخصوصا در کشورهایی نظیر کشور ما بیشتر است.
کشورهایی که همیشه خدا گرفتار و بیمار و مبتلا بوده اند و دوره های ستمدیدگی و عقب ماندگی و مقلوبیت، انحطاط و بندگی و اسارت بسیار داشته اند، در اینچنین کشور ها تلفات شعر و شاعری بیشک بیشتر از تلفات همه جنگ ها و حوادث شوم و بیماری های عمومی بوده است و هست و هنوز نیز این ضایعات بقدرت و قوت خود باقی است.
یعنی اینکه عمرهای اغلب مردم در راه یک پندار و فریب ، بک خیال بی اساس تلف شود و کسانیکه بیرون از حدود آن تابش و پرتو شعور نبوت هستند و فقط همان بیتابی و وهم را دارند، مثل متنبی و متنبیه های کذاب که وهم برشان داشته، زندگیشان را در راه هیچ و پوچ هدر کنند.
و همین وفور و فراوانی تلفات شعر یعنی بسیاری ِ شعرای مادون ِ درجه یا درجه داران ِ از دو و سه پایینتر ، دلیل ِ روشن و بارز بر انحطاط و عقب ماندگی کشورهاست.
مهدی اخوان ثالث (م.امید)
۶ نظر:
اگر راجع به پیوست ِ قرمزش کنجکاو هستید باید بگم که قبلا بوش درومده...
میدونی...
یه عده هستند میان به کارای دیگران گیر میدن...
یه مدت جواب میداده... ولی این نوع نگاه روشن فکری روییده نگر از از نگاه روشن فکرای بد اندیش جدید دیگه داره لوس میشه...
چرا این حرفارو به تو میزنم! چون خوب گیر میدی... بجا میگی و باهان موافقم... ولی بهت گیر میدم که شاید یه چیز جدیدم من ازش در بیارم
...
در مورد استاد م.امید.
اون متن خیلی خوبه... مدت ها باهاش زندگی کردم بدونه اینکه بدونم خودم هم دارم همون کار رو انجام میدم...
ولی میدونی این بیماری رو از نسل امروز بگیری چی میشه؟ سرخوردگی... افسردگی...
اونا یه دوره میان از هنر برداشتی میکنن... خودشون رو خالی میکنن و میرن. وارد شدن تو هنر برای همه آزاده ولی موندن و ادامه دادن، گاو نر میخواهد و مرد کهن... پس گیر ندیم به خرده نویس هایی مثل من... منم میام مینویسم میرم... یجا دیگه هست تو هنر که خرمنکوبشو بستم به خودمو دارم شخم میزنم... ( البته استفاده ی خرمنکوب نمیدونم چیه دقیقا برای شخم زدنه یا کار دیگه یا اصلا اونی که به گاو نر میبندن اسمش چی بود... امید وارم درست از این کلمه استفاده کرده باشم )
سلام ديوار قرمزه
من شخصا با اين بازي كه براه انداختي مخالف نيستم ،هرگز اما...
در مورد ِ واگويه هاي ِ اخوان ِ دوست داشتني كه تو برامون نقلش كردي يه چند مثقال وراجي دارم كه ناگزيري از خوندن و ديدنش...
اگر هدف از نقل ِ اين نوشته كه من عاشق ِ متن و خالقشم هدايت و ارشاد ِ ديولاخي هاست بايد بگم كه اولا تا اونجايي كه ميدونم هيچ يك از اون ديو هايي كه من ميشناسم خيلي اصرار بر بهره مندي از فضيلت شعر و شاعري ندارند و اگر هم مثل ِ نگارنده ادا و اطواري ميريزن و يه نقبي به عالم ِ شعر ميزنن به هوس ِ ديده شدن و تعامل با همديولاخياشونه ... و الا من هم معترفم كه با شعرنما هايي كه خودم نوشتم يه تلفات ِ عظيمي به دنياي ِ شعر ِ پارسي افزودم...
اما اي برادر كجايي؟؟؟
بهانه ميجوييم كه ديده بشيم و دوست داشته بشيم كه اين كيمياي هستي قارون كند گدا را و گرنه من كجا و آفرينش ِ ادبي كجا؟؟
خيلي روده درازي كردم. خلاصه اينكه خودمونيم تو هم دوست داري شعراتو بزاري تو ديولاخ اما بد مذهب اين حصار ِ پيرامونت خيلي سفت و سخته ديوار قرمزه.
دوست دارم ولي به روم نيار!
كوچيكت مير ديو.
ویسواوا شیمبوسکا:
بعضی ها شعر را دوست دارند
بعضیها-
يعنى نه همه.
نه حتی خیلیها، فقط چند تایی .
اگر مدرسهها را به شمار نياورى كه مجبورند،
و خود شاعرها را.
چیزی حدود دو در هزار.
دوست دارند-
اما سوپ ماکارونی را هم دوست دارند
تعریف وتمجید و
رنگ آبی را هم دوست دارند
شال قديمى را دوست دارند
نوازش کردن سگ را هم دوست دارند
و
شعر را -
اما شعر چيست؟
پاسخهای بی سر و ته بسیاری
به این پرسش داده شده است.
اما من نمی دانم و نمی دانم،
و دو دستى مىچسبم به همین ندانستن.
همچون حلقهاى نجاتبخش
دیوار قرمز عزیز
اینکه به کی میگن شاعر با تمام علامتهای شعر واصلاً میشه به همه این نوشته ها شعر گفت من چیزی نمیدونم؟
من به شخصه با نظرگاه سنتی شعر در دنيای معاصر موافق نيستم که شعر بايد وزن داشته باشد و قافيه و يکی يکی اصول جناب مرحوم قيس رازی را در چند قرن پيش رعايت کنيم. شعر موجودی بالنده و پوياست و به نسبت تاريخی که طی کرده و شرايط زبانی که در آن قرار دارد، تعريف هايش را تغيير می دهد. از اين منظر نوشتن پاره هايی که با وزن و قافيه به هم بافته شده اند در دنيای امروز کار شاق و و سختی نيست و معمولا وزن و قافيه را می توان با مرور کردن و گاهی حفظ کردن شعرهای بزرگانی مانند مولانای روم و نه بلخ (به نظر من) آموخت.
بگذریم اصلاٌ 1 سوال دیگه میپرسم چرا این همه علاقه به شعر و شاعری وجود داره که به قول نگارنده متن بالا آمار تلافات اون از همه حوادث طبیعی بیشتر باید باشه ؟
فکر نمی کنی عموم مردم از خودم که این متن و مینویسم بگیر برو تا آخر به هزارو یک دلیل درک مناسبی از هنر - شعر و کلاً مسائلی از این قبیل ندارن و اینا فقط شده یه دست مایه برای ابراز وجود و براقراری ارتباط ؟
(البته قصد توهین به اون قشر از مردم رو ندارم که واقعاً تو این راه از همه چیز خودشون گذشتن و خون جگر خوردن بحث من افرادیه که دارن نقش این ادمارو بر حسب شرایط بازی میکنن )
میدونی عموم ما دوست داریم تو چشم باشیم و ابراز وجود کنیم حالا هرز گاهی به نوعی بر حسب شرایط زمان میتونه شعر و شاعری باشه یانه هزارو یک کفت دیگه مثل فوتبال یا ....
قشنگ یادمه زمانی که داشتم کنکور امتحان میدادم خیلی از هم سن و سالهای من بر حسب شرایط اون دوره رو آورده بودن به 2تا رشته کامپیوتر و گرافیک و حالا عموم میرن دنبال دکوراسیون و نقاشی ... آیا واقعاً جامعه ما اون موقع به این همه گرافیست و computer man نیاز داشت که الان میدونم خیلی از هم اونا تو زمینه دیگه دارن فعالیت میکنن یکی از همه اونا خوده منم ... ویا الان ما به این همه نقاش و دکوراتور نیاز داریم ؟
نه اینا بر حسب شرایط موجود جامعه است جدا و از فقر فرهنگی - اطلاعاتی و مشاوره ای در کشورهای جهان سوم و کشورهای در حال توسعه که نیروی انسانی خودشو درست راهنمایی نمی کنه و بیشتر از اون از ضعف مدیریت که بیشتر از حد نیاز جامعه خودش و بدون مطالعه در مورد نیاز بازار کاری جامعه اقدام به پذیرش و تربیت نیروی انسانی میکنن و بعدم خودشون مثل خر (خیلی ببخشید) تو گل میمونن که حالا بیا واسه اینا بازار کار ایجاد کنیم و غیره و غیره و غیره....
حالا این جریان شاعر شدنم یکی مثل همین مثالهاست فکر نمی کنی کلاً در چنین جامعه های که پر از حسادت و دهن بینی و جو گیر شدنه از اینجور مسائل زیاده ...
بسه فکر میکنم تو این شرایط خودم همه چیزو با هم قاطی کردمو بد آش شعله قلمکاری درست شدنه ؟
زیادی رفتم بالا مبر و روده درازی کردم و کلاً از بحث اصلی خارج شدم ...
از همه دوستان معذرت میخوام واسه پرحرفیم و خارج شدن از بحث اصلی اما شما بذارید رو حساب بزرگمنشی و بزرگواری که تو این جمع دوستانه از همه شما عزیزان دیدم ...
راستی
فرامرز عزیز به اون میگن گاو آهن یا خیش :)
اول که قرمزی هیچ علاقه ای به ارشاد ندارد.
با اینهمه مرشد ِ تونفا بدست و استاد ِ دست به سر ، جایی برای من یکی نمیماند.(حتی اگر چنین سودایی در سر هم داشته باشم).
ولیکن در رابطه با شاعرین...
جایی خود ِ استاد امید،از جانب کسی نقل میکند که :"اگر گاهی بر سبیل استمرار تنفننا چندبیتی هم بتراود چیزی نمیشود، که نشخوار آدمیزاد حرف است و حرف اگر منظوم و شعرگونه باشد که چه بهتر .."
"همه و همه میگویند و چه عیب دارد؟ بالاخره تا این حد که مردم حق دارند آزاد باشند؟"
آزاد باشند ، آزاد باشیم...
همانقدر که آزادیم که چند صباحی هم کلام فلسفی ، علمی ، سیاسی ، ورزشی و غیره و غیره بگوییم.
و چرا ؟
برای برقراری ارتباط؟
برای خودنمایی؟
و یا هر دلیل دیگر.
مساله فقط گفتن نیست.
مساله تاوانی است که بابت این گفتن ها میپردازیم.
نه حتی تاوانی که شعرای واقعی و خوانندگان ، بابت این نشخوارهای ما میپردازند.
تاوانی که من ِقرمزی با این نحوه خود استحماری ِ آگاهانه دارم میپردازم.
خودمون رو گول نزنیم...
-------------
و اما
ارتباط ... ابراز وجود ... بهانه جویی برای دیده شدن و دوست داشته شدن...
این همه فصلی دیگر است!
من چقدر خودم رو دوست داشتم که برای دوست داشته شدن اینهمه بیراه زدم؟
من چقدر با خودم ارتباط برقرار کردم ؟
و اگه برای برقراری ارتباط با دیگران از این ابزار استفاده میکنم، چقدر من توانستم به آن مرز مشترک عواطف بشری دسترسی پیدا کنم؟
"اینگونه غزلها غالبا یک گزارش احوال کاملا خصوصی است: من عاشقم ، من غمگینم ، عشق و غم پدرم را درآورده ، پرم را آتش زده ، یار بی وفایی کرده و...."
"در آثار ِ حضرات ِ موصوف ، ما باید ناظر و سامع احوال و اقوالی باشیم که با حال و روز ِ ما هیچ ارتباطی ندارد ، آنهم بوضعی مکرر و با بیانی هزار بار گفته شده. اجالتا به من و شما چه مربوط که فلانکس با معشوقه اش فلان کارها را کرده، بدقولی ها دیده و چه و چه ؟ در صورتی من از این احوال و اقوال لذت میبرم که من نیز گوشه ای از آن غزل را آیینه لحظه ای از لحظات خود ببینم. یا شیوه ای رمزی و کنایه ای در کار باشد و قوت و قدرت و ابتکاری که من هم به پندارم با لمحه ای از من شاعر همداستانی دارم، این زبان دل و جان من است که در دهان اوست یا نفس من که در سینه اوست".
در حالیکه نتیجه اینچنین ارتباط برقرار کردن ها و غیره را میبینید.
در پس ِ الفاظ و واژه های بیمفهموم خزیدن برای برقراری ارتباط و بازهم زیاد شدن اینگونه شعرای داغدیده...
----------
و حسادت ها و بدبینی ها و ندانم کاری ها و مدیران ضعیف و غیره و غیره.
(ربطی ندارد ولی) به نظرتان چقدر عامل خارجی براین مسایل تاثیر گذار است و نقش ِ من چیست؟
ارسال یک نظر