خبری که نیست
به دلت رجوع کن
یا به بالای صفحه
ببین چی شده که این پنجره چوبی تو این هوای توپ بسته ست!!!!
شاید تعطیله...
یعنی تعطیلی
تا حالا تعطیل که شدی حتماً
نگو نه که باورم نمیشه
حالا خیلیم مهم نیست چرا ها!
همیشه که دلایل حرف اولو نمیزنن
...
تعطیل که میشی انگار قهر کنی با خودت!
درو می بندی رو خودتو
شروع میکنی از تاریکی ترسیدن!
بعد وقتی میبینی خوب خوب اذیت نمیشی شاید چشاتم ببدنی
تنهایی
تنهای تنها!!!
خودت میدونی که اونجورام ترسناک نیسیتی...
اما خوب همیشه میشه از تنهایی ترسید
نمیدونم چرا
ولی میشه
زر نزن توهم می ترسی ازش
فکر کردی کی هستی
هرکیَ م که باشی یکی بیشتر که نیستی
تنهایی
...
خوب حالا شرایط محیاست
اگه یه شمع فسقلی روشن کنی سایه تم ترسناک میشه تازه
اما خوب از تنهاییت کم میشه
یکمم جمع شاعرانه میشه
نه
ولش کن. حال نمیده
ممکنه زیادی احساساتی بشی
خوب حالا چی کار میکنی؟
آره خودشه
مرور میکنی
خبرای گذشته رو
به قول خودمون خاطراتتو
این بهترین نوع شکنجه ست
گاهی میشه یه کوچولو آرزوی آینده هم قاطیش کنی
بسیار موثر و مفیده
سنگم که باشی باز میشه کلی چیزای باحال پیدا کنی
که دلتو تو این تنگی دور و برت حساب تنگِ تنگ کنه
چی!؟
هرچی
هر چیزی الان میتونه دلتو تنگ کنه
حتی اون لگدی که خورد تو پهلوتو هُلت داد تو چاله ی لجن
دهنت سرویس شد تا بفهمی چی شده
و چی از کجا خراب شده سرت
آره بابا دیگه الان که درد نداره پس میشه خاطره ی خوش
اصلاً شاید دلت واسه درد پهلوتم تنگ شه!!!
نه جونم تعجب نداره که
میشه
همینه
تنگ میگم تنگ میشنوی
دنیا میشه تنگ و تاریک تر از یه وجب جای قبر
حالا دیگه بستگی به جونت داره که تا کی اون تو دووم بیاری
بلاخره یه روز خسته میشی و اعتراف میکنی
جفت و لگد ننداز توهم خسته میشی
اعتراف که کردی تازه میبینی خبریم نیست بابا
الکی که نیست این همه نور و صدا و موسیقی تو تاثیر حس صحنه حرف اساسی می زنه
کافیه همین پنجره کوچیکه رو باز کنی که
نور راهشو پیدا کنه!!!!
لای درزشم باز کنی کافیه
باورت نمیشه چقدر وسوسه کننده ست!!!
اصلاً انگار یهو فیلمنامه عوض میشه کلاً
...
بدون عینک میری تو شیکم خورشید
انگار نه انگار تا همین دو دقه پیش به زور راهشو بسته بودی
حالا میخوای قورتش بدی!!!
...
کارگردانش فقط خودتی
دنیا هیچ کاره ست
تازه اعتراف کردیا
اما همین که شب شه یادت میره
همینه دیگه
هزار دفعه دیگه هم فیلم و از اول بنویسن همینه
.............................................
ای بابا من اومدم یه کلمه بگم چرا تو این خبر گزاری هیچ خبری نیست
بعد چشمم به این پنجره ی بسته افتاد
(راستی این عکس چقدر خوشرنگه!!!!)
بعدم باز افتادم یه جا دیگه
شدم مثل این بچه لاک پشتا که هرجا ولشون کنی میرن سمت آب
منم هرجا ولم کنی میفتم به حرف تکراری زدن
ای بابا
بچه لاک پشتم نشدیم
راه دریا رو خود به خود پیدا کنیم
حالا یکی نیست بگه فرض که راهشم پیدا کردی
جرات نداری دل به آب بزنی
زر مفت نزن
...
به خدا من فک و فامیلم ملا نبودنا!!!
نمیدونم چرا انقدر وراج از آب در اومدم
:)))) استعداده دیگه
...
دیوهای محترم چطورن؟!
۱۰ نظر:
بی خبر اونم چه جورش از نوع ناجورش
من که رفتم گل بچینم! گل یخ...
قبل از رفتنم هم کلی رنگ بازی کردم تو دیولاخ و رفتم پشت همون پنجره که ساختمش تا با خودم قایم موشک بازی کنم اما از همون یه ریزه درز بازش یواشی یه چشی نیگاتون می کنم بلکه خبر بسازین من چاپش کنم ;)
حداقل اینجوری من فهمیدم پس بالاخره تو شهر ما هم درصد خوانندگان خبری کم نیست ;) یکی هم بخونه کلیه :D
حکایت عجیبیه ، وقتی بی خبری میخوایی با خبر بشی و وقتی با خبری میخوایی بی خبر !
گاهی بی خبر باشی آرامش داری کمتر آذیت میشی ...
گاهی بی خبر باشی اصلاً آرامش نداری مدام داری آذیت میشی و نمیدونی چرا اصلاً اذیت میشی ....
دنیای خبر و اطلاعات و اخبارم عالمی داره واسه خودش ...
میشه باهاش کلی سود برد ... کلی حرف دار آورد .. کلی غیبت کرد ... کلی حال کرد یا نا از حال اونای که نمی بینی خبردار بشی ...
بگذریم
من همیشه دوست دارم خبردار باشم حتی اگه اذیت بشم میدونید آخه من دچار بیماری خود آزاریم اونم از نوع شدیدش :)
نه تو رو خدا جون ِ من اين پنجره رو باز نكن ... آخ آخ آخ نور داره چشامو كوووووور ميكنه بزار يه لختي بخزيم تو اين ظلمات ِ دوست داشتني و مرگ آگاه(شيشكي) بشيم ......
متنت سرشار بود و زنده .. در ضمن منم باهات موافقم اين عكسه خيلي خوشگله و نووور ِ غريبي داره !
دیوا مردیوجان...
:)
همیشه که دلایل حرف اولو نمیزنن...;)
خودت میدونی که اونجورام ترسناک نیسیتی... D:
این بهترین نوع شکنجه ست
گاهی میشه یه کوچولو آرزوی آینده هم قاطیش کنی
بسیار موثر و مفیده
:))
کارگردانش فقط خودتی
دنیا هیچ کاره ست :)
مثل این بچه لاک پشتا که هرجا ولشون کنی میرن سمت آب... استعداده دیگه!
خلاصش که دورت بگردم...
...کوه قاف گرد جهان درآمده است
و یازده کوهست و تو چون از بند خلاصی یابی آنجایگه خواهی رفت،
زیرا که ترا از آنجا آورده اند و هر چیزی که هست عاقبت با شکل اول رود.
پرسیدم که بدانجا راه چگونه برم؟
گفت راه دشوار است،
اول دو کوه در پیش است هم از کوه قاف یکی گرم سیرست و دیگری سردسیر و حرارت و برودت آن مقام را حدی نباشد.
گفتم سهلست بدین کوه که گرم سیرست زمستان بگذرم و بدان کوه که سردسیر است به تابستان؟
گفت خطا کردی، هواء آن ولایت به هیچ فصل بنه گردد.
پرسیدم که مسافت این کوه چند باشد؟
گفت چندانک روی باز به مقام اول توانی رسیدن، چنانک پرگار که یک سر ازو برین نقطه مرکز بود و سری دیگر بر خط و چندانک گردد هم باز بدانجا رسد که اول از آنجا رفته باشد.
گفتم این کوه ها را سوراخ توان کردن و از سوراخ بیرون رفتن؟
گفت سوراخ هم ممکن نیست، اما آنکس که استعداد دارد، بی آنکه سوراخ کند بلحظه ای تواند گذشتن....
...
بعضی خود پیوسته درین دو کوه اسیر مانند و بعضی به کوه سیم رسند و آنجا قرار گیرند و بعضی بچهارم و پنجم و اینچنین تا یازدهم، هر مرغ که زیرک تر باشد بیشتر رود.
رساله عقل سرخ - شیخ شهاب الدین سهروردی
همینه دیگه
هزار دفعه دیگه هم فیلم و از اول بنویسن همینه
راستی روحویوهودیوو ...
درصد خوانندگان خبری کم نیست
"سه شنبه 14 آبان1387
همه ساكتند... ديوار تو يه چيزي بگو..."
حالا اگه میتونی جلوی این قرمزه رو بگیر تا همه چی رو نریخته به هم...:)
هزار دفعه دیگه هم فیلم و از اول بنویسن همینه...
فقط امیدوار باش که تو هم یاغی نباشی... یاغی 2بار تکراری بخونه دفعه ی سوم آتیش میزنه... حتی اگه فیلمنامه ی خودش باشه... الان میتونه تحمل کنه چون یه یاغی ی کم تجربست... ولی این یاغی دلش نیاد طرفشو آتیش بزنه دنیارو آتیش میزنه. ببین اگه نتونه فیلم نامه ی خودشو بسوزونه چیکار میکنه...
حالا فکر کن یاغی عاشق بشه... پیتزای قرمه سبزی...
...
آخ فرامرز جان گفتی قرمه سبزی من دلم ضعف رفت ... :)
ارسال یک نظر