۱۳۸۷ آذر ۵, سه‌شنبه

قرمزیسم

دیوهای عزیز دیولاخ ، دی‌وا...
بوضوح و بدون ِ تعمق ِ جدی پیداست که حوصله تان ازاین باصطلاح قرمزبازی دیوارها خسته است. و اگر نه، به احتمال فراوان بزودی خسته خواهد شد. 
هر روز، دیدن و شنیدن ِ همین نارسایی ها و سردرگمی ها و لعن و نفرین ها...
هر لحظه، همین پندارهای زشت و پلید.
و هر روز بیشتر و بیشتر بدون هیچ کم و کاستی!

شاید بارها و بارها خودتان راوی این قصه های بی‌معنی بوده اید.
شاید خودتان بارها و بارها بازیگران ِ این نمایش ِ مسخره.
شاید هنوز و هر روز چهره تان از این تکرار ها و بی‌هودگی ها به سرخی و سیاهی می‌گراید.

پس مسلم که چندین و چند، به خلوت خود پناه برده اید و ترکیبی از چراهای بی‌فرجام و چگونگی های بی‌انجام را جستجو کرده اید.

شاید در لحظاتی هرچند کوتاه هم این آشفتگی را بدور انداخته اید و زندگی را لمس کرده اید.
لحظاتی مملو از نور و شور و شیدایی.
لحظاتی خداگونه.
پناهگاههایی جانبخش . فارق از هر گونه تراوشات ِ زاید و منحرف.
به ظاهر ابدی و بواقع ....

دیری نپاییده . 
باز هم گزش ، گزیدگی و اینبار تلختر از هرچه تا به حال بوده است.
زمستان و تابستان های تکراری.
و هر زمستان سرد ترو هر تابستان مرده تر و بی‌جان تر.
و دیگر حتی میلی به حرکتی هم نیست.
فصل ها خود می‌آیند و می‌روند و هر سیاه و سفید که می‌بینی، همان چهره مسخره و پوزخند تلخ را به یدک می‌کشد.

روزمرگی...
بی‌هودگی.

شاید هنوز به هر برجستگی ای دست می‌اندازید تا مگر سرعت این سریدگی را بکاهد.
و شاید ...
دیگر شاید ها را خودتان بهتر می‌دانید.

سخن به درازا کشید
زبان عنان افکند و فکر لجام گسست...دوباره.
"گاهی اندیشیده ام" که با یک دیوار هم می‌شود خانه ای ساخت.همه تان دور و نزدیک معمار ِ این دیوار ها را دیده اید و شنیده اید از او. ادعای گزافی نیست ، کاری به کیفیت امر ندارم. توهم را با علف و بدون آن هم تجربه کرده ام.
ولی این بار صحبت از تلاشی دیگر گونه است.
هرچند مذبوحانه بنماید و نا هنجار.
هرچند سنگی باشد که در تاریکی و بی‌هدف، با امید و آرزو (که قویترین ِ مسکن هاست) رها می‌شود.
هرچند بارها و بارها این سنگ ها و دیگر گونه سنگ ها رها شده اند ، آنچنان که دیگر "سنگستان" است این " شبچراغ ِ روزگاران".
هر چند تنها بازی کودکانه دیگری باشد برای سرگرمی.
هرچند و هر چون. 
این هم فصلی دیگر. 
بگذار اینچنین ورق بزنیمش.

و شما دیوهای دیولاخ...
جهت گیری با خودتان است.
می‌توانید نظاره کنید و حتی به ریشم بخندید.
می‌توانید فحش و ناسزایی در دلتان بدهید و انتظار بکشید تا شاید این هم فروکش کند.
می‌توانید فکر کنید.
می‌توانید هرکاری که خواستید بکنید.
و می‌توانید هیچ کاری نکنید. 
انتظاری نیست.

شاید اگر فردا کسی در کنار من فریادی اینچنین بزند، به ریشش بخندم...آنطور که می‌بینید!
ولی به یاد داشته باشید که ما این بازی ها را بارها و بارها به تنهایی انجام داده ایم.
ولی این بار صحبت از تلاشی دیگر گونه است.

گیرم که می‌دانم چه می‌کنم و نتیجه مانند روز برایم روشن باشد.
امید واهی ای نمی‌دهم، خبری از آسایش و راحتی نمی‌دهم.
خبر از نتیجه ای هم شاید نباشد.
دنیا را نمی‌خواهیم تغییر دهیم.
فکری بیشتر به حال خویش و شاید به حال ِ خویشان است.
اگر زیاده یا به خطا رفتیم ، از خویش آگاهمان می‌کنیم.

تاریک است و این تاریکی را دیده اید. 

دیوار دورتون بگرده
دیوار چاردیواری

"گفتم راه از کدام جانبست؟
گفت از هر طرف که روی، اگر راه روی راه بری.
گفتم نشان ِ ظلمات چیست؟
گفت سیاهی، و تو خود در ظلماتی، اما تو نمی‌دانی، آنکس که این راه رود چون خود را در تاریکی ببیند، بداند که پیش از آن هم درتاریکی بوده است و هرگز روشنایی به چشم ندیده. پس اولین قدم راهرو این است و از اینجا ممکن بود که ترقی کند."
شیخ اشراق


۴ نظر:

ميرديو گفت...

سلام ديوار قرمزه

بابا جان به زبون ِ قابل ِ فهم واسه من
بگو كه بازي از چه قراره؟؟
اين جريان ِ بازي كردن و بازي دادن و بازيچه شدن اينقدر سيال هست و اينقدر در ما جاريه كه نيازي نيست براش اعلان ِ همگاني بزاريم ... با اين حال منو تنوير كن تا ببينم آبي از من گرم ميتونه بشه يا نه؟
سرت خوش و دمت گرم

Ida گفت...

دیواااااااااااار قرمزی ی ی
یه چیزی بگم اساسا من عاچقتم :D
یعنی قرمز که اصولا دوست دارم حالا دیوار هم که باشه و تازشم انقدر خوب بنویسه و انقدر خوب بتونه یه جور دیگه نگاه کنه و اصلا بتونه گیر بده دیگه چی می شههههههههههه :)
آره دیگه اینجوریاست تازه دایوار سبز هم دوست دارم
حالا یه وقت فکر نکنی اینا هندونه قرمزی شیرینه گذاشتم جا یکی از آجراتا! نه ه ه ه :) من اون پردازشگر مغزتو که فنش صدا می ده وقتی فکر می کنه رو دوست دارم جدا :*

روحویوهوودیووو لاخ لاخ لاخ لاخ

دیوار گفت...

یا میر...
نکته رو خوب گرفتی...
"این جریان ِ‌ بازی کردن و بازی دادن و بازیچه شدن اینقدر سیال هست که نیازی نیست برایش اعلان ِ‌ همگانی بگذاریم....."
و جالب است که این را می‌دانیم.
جالب است که متوجه هستیم که انسانی "خداگونه" بحدی سقوط کرده و که حتی از این جور چیزها لذت هم می‌برد و دل را داده به این تکرارها و چرخه های باطل...
و حتی جالب تر هم می‌شه وقتی می‌بینیم که می‌دانیم در برابر ِ‌ این بازیچه شدن و عروسک بودن چه چیزهایی قربانی شده است.

ولی این یکی اصلا جالب نیست که این عروسک، این آدمک، منم.

خوب ، حالا می‌شه دیگه فقط بازی نخورد....
چه طوری؟
با بازی دادن ِ‌دیگران؟
و یا با بازی کردن در کنار ِ‌ دیگران؟

قبل از انتخاب راه درست ، تلاشم رو می‌کنم که آنچه بیشتر بهش باور دارم رو انتخاب کنم.

شاید هم همون بهتر باشه که فقط ببینم و بخندم.
با یک دیوار هم می‌شود خانه ساخت.
---
در ضمن این پیام رو من گذاشتم ، نه قرمزی.

دیوار گفت...

روحویوهودیووی عزیز...
متشکرم بابت نظرت.
راستش من خودم هم در نهایت این تیپ بازی رو بیشتر دوست دارم :)