۱۳۸۷ مرداد ۲۹, سه‌شنبه

دنیا!

فرصتی نمانده است، بیا همدیگر را بغل کنیم
فردا، یا من تو را میکشم، یا تو چاقو را در آب خواهی شست
همین چند سطر،
دنیا به همین چند سطر رسیده است.
به این که انسان، کوچک بماند بهتر است.
به دنیا نیاید بهتر است.
اصلا
این فیلم را به عقب برگردان
آنقدر که پالتوی پوست پشت ویترین
پلنگی شود، که می دود در دشتهای دور
آنقدر که عصاها، پیاده به جنگل برگردند.
و پرندگان، دوباره بر زمین.... و زمین.... .
نه! به عقب تر برگرد.
بگذار خدا
دوباره دستهایش را بشوید
در آینه بنگرد
شاید تصمیم دیگری گرفت!!!

۵ نظر:

مردیوجان گفت...

دیوسا...
خوبی؟! دلم تنگ شده بود برات
:))

دیوار گفت...

ممنون ديوسا...
خيلي خوب بود
ولی يه كم ترسناكه. ریسکش زیاده.

راستش، میگن یه جاهایی تو کهکشون هست که زمان توش می‌میره و احتمالا بشه از اونجا این فیلم رو عقب برگردوند.
اما اگه من یه روزی به اونجا برسم و بتونم اینکار رو بکنم، میدونی چه اتفاقی میوفته؟
با خودم فکر می‌کنم حالا که اینهمه پیشرفت کردم، شاید بتونم باز هم جلوتر برم تا کنترل جریان رو (حداقل به اندازه خودم)، دستم بگیرم.(امید!)

و اونوقته که دیگه ریسک نمی‌کنم تا دوباره قدرتِ کنترل این جریان رو به دست یکی دیگه بدم تا ببینم ایندفعه چی پیش میاد.

می‌خوام بگم: اونقدر راه پیش رو هست که نشه به ریسکِ بازگشت اندیشید.

و این [امید] مهمترین عاملیه که می‌تونه باعث بشه بازهم گول بخوریم.

دیوسا گفت...

مردیوجان عزیزم منم دلم برای تو و همه دیوها تنگ شده بود. چند وقتیه که به علت مشکلات جوی دسترسی من به دنیای جذاب اینترنت کم شده و موجبات ناراحتی منو فراهم آورده. ولی من سعی میکنم از هر فرستی برای آمدن به دیولاخ استفاده کنم. همتونو دوست دارم. که این شامل دیو- یسنای بزرگوار و کمی تا قسمتی دلگیر هم میشه.

ميرديو گفت...

...كلي لذت بردم از اين متنِ مايل به عقب گردت. اما هيچ دوست ندارم اينقدر به عقب برگردم كه يهو جلوي آينه به جاي ميرديو يه بوزينه ببينم...!!! ميدوني بعضي ريسكها بهتره كه هميشه يه ريسك باقي بمونن و هرگز به منصه ظهور نرسن .

ديوونه گفت...

ممنون . زيبا بود .