(ف،ق "قلعه نوشته های من متن هایی هستند که هیچ کس اون هارو نخوانده بود،تا قبل از این،حتی خودم")
نا مردی مردی را کشت.
دوست مرد نامرد را کشت.
دوست نامرد دوست مرد را کشت.
پسر مرد که بزرگ شد دوست نامرد را کشت.
پسر نامرد نیز پسر مرد را کشت.
پسر دوست نامرد چون همه را دید،دیوانه شد و خود را کشت.
نا مردی مردی را کشت.
دوست مرد نامرد را کشت.
دوست نامرد دوست مرد را کشت.
پسر مرد که بزرگ شد دوست نامرد را کشت.
پسر نامرد نیز پسر مرد را کشت.
پسر دوست نامرد چون همه را دید،دیوانه شد و خود را کشت.
۷ نظر:
مرد و نامرد هر دوروی یک سکه اند
;)
درود
چه بكش بكشي اينجا (:
حالا كي كيو كشت ؟ (:
بد نبود قبل از اینکه بنویسیشون خودت حداقل یه بار میخوندیش....
میدونی این قلعه نوشته هات منو یاد استراحتگاههای بین راهی میندازه و نوشته های روی درهاشون.
تو اون شرایط آدمها که یه کم فشار بهشون اومده ذهنشون باز میشه.
و آخرش هم که کارشون تموم شد یه جوری ته داستان رو گرد میکنند.
هه هه ... حالت رو گرفتم.
نتونستی تسلسل بی پایان حماقت بشر رو تحمل کنی.
بازم پایان خوش!
بازم امید به انتها، امید به تموم شدن.
بازم.....
دیگه نمیدونم چی باید بگم!
و این است قانون جنگل انسانها! برتری حیوانات به انسانها در همین جاست. وقتی حیوانی سیر باشد به دیگری کاری ندارد ولی انسانها، این موجودات در باطن پلید، هیچگاه سیرایی ندارند!
مي دوني خان ديوه؟
دلم بدجوري گرفته از اينهمه
دوست كشي...
ای کشته که را کشتی تا کشته شدی زار
تا کشته شود زار آنکس که تو را کشت
ناصر خسرو
ارسال یک نظر