۱۳۸۷ مرداد ۱۱, جمعه

قلعه نوشته ها

(ف،ق "قلعه نوشته های من متن هایی هستند که هیچ کس اون هارو نخوانده بود،تا قبل از این،حتی خودم")

نا مردی مردی را کشت.
دوست مرد نامرد را کشت.
دوست نامرد دوست مرد را کشت.
پسر مرد که بزرگ شد دوست نامرد را کشت.
پسر نامرد نیز پسر مرد را کشت.
پسر دوست نامرد چون همه را دید،دیوانه شد و خود را کشت.



۷ نظر:

مردیوجان گفت...

مرد و نامرد هر دوروی یک سکه اند
;)

ديوونه گفت...

درود
چه بكش بكشي اينجا (:
حالا كي كيو كشت ؟ (:

دیوار قرمزه گفت...

بد نبود قبل از اینکه بنویسیشون خودت حداقل یه بار می‌خوندیش....
می‌دونی این قلعه نوشته هات منو یاد استراحتگاههای بین راهی میندازه و نوشته های روی درهاشون.
تو اون شرایط آدمها که یه کم فشار بهشون اومده ذهنشون باز میشه.
و آخرش هم که کارشون تموم شد یه جوری ته داستان رو گرد می‌کنند.

هه هه ... حالت رو گرفتم.

نتونستی تسلسل بی پایان حماقت بشر رو تحمل کنی.
بازم پایان خوش!
بازم امید به انتها، امید به تموم شدن.
بازم.....

دیوار گفت...

دیگه نمی‌دونم چی باید بگم!

دیوسا گفت...

و این است قانون جنگل انسانها! برتری حیوانات به انسانها در همین جاست. وقتی حیوانی سیر باشد به دیگری کاری ندارد ولی انسانها، این موجودات در باطن پلید، هیچگاه سیرایی ندارند!

Ida گفت...

مي دوني خان ديوه؟
دلم بدجوري گرفته از اينهمه
دوست كشي...

ديو - يسنا گفت...

ای کشته که را کشتی تا کشته شدی زار
تا کشته شود زار آنکس که تو را کشت

ناصر خسرو