۱۳۸۷ مرداد ۲۱, دوشنبه

دل ميرود ز دستم...

... تازه چند روزه كه رفته و داغ رفتنش رو دلمه ...آخه بي صفتي هم ديگه اندازه اي داره نه سري نه صدايي نه برويي نه بيايي ...عينهو گاو سرشو اندخت پايينو بي اينكه يه لحظه فكر كنه شايد به فرض محال ممكنه اين الاقي كه مدتيه تو نخمه و صداشم در نميآد عاشقم باشه...واااي خدا چه حال خرابي دارم ...!! نه ميتونم با رفتنش كنار بيام نه ميتونم غم رفتنشو با كسي قسمت كنم ... به كي بگم كه خاطر خواه بودم!!؟ واااي من خاطر خواه بودم !!!...اونم خاطر خواه يه شاسكولي مث ... مگه هنوز نيستي الاق؟هنوزم قلدر بازي در ميآري؟؟ بد بخت ديگه به كي لج ميدي ...؟؟ با كي ميخواي كل بندازي كه هيييييچ وقت و در هييييييچ شرايطي عاشق هيييييييچ ماده انساني نميشي ؟؟؟ گوساله نفهم .... پر زد و رفت ... بشين به حال زارت ضجه بزن كه حالا ديگه اين راز سر به مهر رو بايد تو دلتم نگه داري ... خاك بر سرت ... هم يار پر زد هم غمخواري كه درد اين فراغو باهاش قسمت كني. بسوز و بساز لندهور لج باز...هيچكس نبايد بويي ببره نه من نميشكنم خودمو جمع ميكنم بلند ميشم ... اما خرد شدم آخه .... خدااااااااااااااا !!!! زمزمه: دل ميرود ز دستم صاحبدلان خدا را...... دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا. خدايا منو برسون پيشش هر جا كه هست ... آخه نميشه فكرش رو هم كرد كه ديگه نميتونم ببينمش... واي مث خر تو گل موندم ... يه گردباد بياد منو ببره اونجايي كه اون هست ....زمزمه: كشتي شكستگانيم اي باد شرطه برخيز .......باشد كه باز بينيم ديدار آشنا را. مگه من چه قدر زنده ميمونم تو اين دنياي بي صاحاب..!؟ كه اونم بايد تو يه همچين غم بزرگي از دستم بره و حسرت روزاي رفته رو بخورم اونم تو واق واق سر پيري چي ميشد اگه در حق من يه كم مهر خرج ميكردي... !؟ مگه چي ميشد هاااان!!!!؟ مگه چيييي ميشد لعنتي؟؟ زمزمه: ده روز مهر گردون افسانه است و افسون.......نيكي به جاي ياران فرصت شمار يارا. هاي آسمون چشم دريده آهاي خدااااا د لعنتي تو يه كاري بكن ... نشستي اون بالا تو اون جلال و جبروتت خم به ابروت نميآد يكه داره اين پايين ضجه ميزنه آهااااااااي با تو ام ... تو هم دستت با اون تو يه كاسست آره اصلا تو به دلش برات كردي قالم بزاره آره مگه خره؟؟؟ اين آخريا خوب فهميده بود كه بدجوري تو نخشم ... تو بند دلشو پاره كردي آره تو عوضي خرابم كردي پيش دلش .....(پرتاب سنگ به سوي آسمان) زمزمه:سركش مشو كه چون شمع از غيرتت بسوزد......دلبر كه در كف او موم است سنگ خارا. ....مگه من چه كردم كه اينجوري بايد تقاص پس بدم...؟؟ آخه تقاص چي رو ؟؟ من آدم خوشنامي نبودم و نيستم اما هيچ وقت هم بد كسي رو نخواستم... خدايا نپسند اوني كه عمري دلشو با تو ميزون ميكرد به اين روزگار بيفته... خدايا يه كاري بكن.... خدايااااااا !!!!!! زمزمه: در كوي نيكنامي ما را گذر ندادند......گر تو نمي پسندي تغيير كن قضا را. رو پااااااا ها م ..... نميييي توووو نم وايييي سم ... يه ... پپپپپپپپپپپپپپپك ديگه برم تموووووومه ... آخيييييش ... چه حالللللللي دارماا!!!!!! زمزمه: آن تلخ وش(بنت العنب) كه صوفي ام الخباءثش خواند...اشهي لنا واحلي من قبلة العذارا. كجا برم چي كار بكنم اصلا چي بايد بگم؟ ... اين سر بي سامون كي به سامون ميرسه.. .؟ كمرم خم شده انگار يه ده سالي مسن تر شدم ...خيلي خستم به سختي نفسم بالا و پايين ميره ... حالا تنها چيز واقعي تو دنياي من اينه كه اون رفته و ديگه هم نميتونم اون يه جفت تيله سياهو ببينم ... زمزمه: هنگام تنگدستي در عيش كوش و مستي......كاين كيمياي هستي قارون كند گدا را.چقدر خونديم قصه بي فرجام و بد سرانجام عاشقاي رلستينو...!!! چقدر پيراي عاشق شده از مد افتاده بر حذرمون داشتنو خنديديم به محافظه كاري و ترسو بودنشون... زمزمه:آيينه سكندر جام مي است بنگر......تا بر تو عرضه دارد احوال ملك دارا. ..............................................خوبان پارسي گو بخشندگان عمرند....ساقي بده بشارت رندان پارسا(فارسي) را. حافظ به خود مپوشيد اين خرقه مي آلود........اي شيخ پاكدامن معذور دار مارا.

۱۱ نظر:

ديوان گفت...

پسر لعنت به تو... داغونم كردي...
ميدوني " تا نسوزد بر نيايد بوي عود--- پخته داند كا‌ين سخن با خام نيست"
هميشه" جسور باش و بر اين درد دل بنه سعدي--- كه روز اولم اين روز در نظر مي‌گشت"
ميدونم " به هر طريق كه باشد نصيحتش مكنيد--- كه او به قول نصيحت كنان بتر مي‌گشت"
شايد " اگر آن عهد شكن بر سر ميثاق آيد--- جان رفته است كه در قالب مشتاق آيد " ولي "مگه می شه از عروسک
شعر عاشقونه ساخت
عاشق چیزی که نیست شد
روی دریا خونه ساخت "
...
همه
لرزش دست و دلم
از آن بود
كه عشق
پناهي گردد
پروازي نه
گريزگاهي گردد
آي عشق آي عشق
چهره ي آبي ايت پيدا نيست
...

"گويي
هميشه چنين است"
...
حالا: " اين است عطر خاكستري هوا كه از نزديكي ِ صبح سخن مي‌گويد.
زمين آبستن روزي ديگر است
اين است زمزمه ي سپيده
اين است آفتاب كه بر مي‌آيد"
من ميگم" مگير از من رخت را اي گل زيبا
كه مسكينم به لبخندت، مگير از من كه ميميرم.
اگر كوهم، اگر ذره، اگر خورشيد تابنده.
به پيشت اي نگارينم فقط چشمم كه ميبينم.
مرا اين بس كه در راهت چو خاكي بر زمين باشم
به پايت جان فدا سازم كه در راهت تو را بينم
و چه زيباست دل دادن به مخلوقي كه خالقش اين چنين عاشقانه آفريده...
حتي خرد شدن زير پاي دلدار در ازاي لبخندي از او مي ارزد... يه تجربه بود."
ولي اگه احساس ميكني كه كاملا از دست رفته "توي ذهنم پر حرفه...
پر حرف هاي گلايه...
پر حرف هاي نگفته...
پر خواهش نوازش...
توي چشمام پر اشكه
اما آرزوي گريه...
اما آرزوي ديدن...
ديدن اوني كه دوره...
لبهاي من، عاشق گفتن...
گفتن دردي كه دارن...
گفتن حرف هاي تكرار...
بوسه اي از لب بودن...
بعد اون عشقي كه رفته
ذهنم اما، ساكت نشسته.
چشام اي واي، باز نميشن.
لب هام هم، عاشق نميشن."
"اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم "
ولي براي من تموم نشد و خدا دباره بهم رو كرد...
و در آخر ميخوام بگم:"تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق----عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پیمان عشق"
.
ميدوني ديگه تحمل اون حس هايي كه نوشتي برام خيلي سخته... واسه همين ميگم داغونم كردي... فكر كردن در موردشم نابودم ميكنه. من الان با عشقم شادم... اميد وارم توهم شاد بشي...
همه ي اينارو گفتم ولي تو كل اين مدت دارم دعا ميكنم كه اين فقط يه متن از طرف تو باشه... فقط يه متن... يه داستان... و هيچ وقت درگير نشده باشي. سخته.

ميرديو گفت...

... تو كه مشكين دو گيسو در قفايي... به مو گويي كه سرگردون چرايي...؟؟ بميرم تا تو چشم تر نويني......شرار آه پر آذر نويني.... چنان از آتش عشقت بسوزم .... كه از مو رنگ خاكستر نويني.... دلم دردي كه دارد با كه گويد؟؟؟ ... گنه خود كرده تاوان از كه جويد..؟ دريغا نيست همدردي موافق .... كه بر بخت بدم خشك خشك بمويد... اااااااي دل اااي دل ااااي دل ااااي دل .... سخت بود اما چه خوش بود!!!!(مرسي از حساسيتت)

ديوونه گفت...

ميرديو جون اونكه رفتنيه بزار بره . براي كسي دل بسوزون كه موندني هستش .
البته فكر نكنم همچين كسي رو پيدا كني . چون به هر حال همه ما رفتني هستيم .
به نظر من هم هيچ وقت براي چيزي كه از دست دادي انرژيت رو مصرف نكن . انرژيت رو بزار براي اونايي كه هستن .
فدات . ديوونه

دیوسا گفت...

یه کاری کن که میتونی
یه خونه شو تو ویروونی
از این بیشتر نپرس از عشق
نمیدونم ،نمی دونی
تو این تقویم دلمرده
کسی اشکاشو نشمرده
کجا دیدی که تنهایی
غمهاشو با خودش برده
یه کاری کن از این بیشتر
نیفتم تو غم آخر
نذار شمع حضور من
یه شعله شه تو خاکستر
نگو دوره، نگو دیره
نگو این قصه دلگیره
یه عمری رفته از دستم
نیای عشق تو می میره.

میر دیو عزیزم تا دنیا دنیاست این قصه ادامه داره. من یاد گرفتم که بگم هیچ خیالی نیست! تو هم سعی کن این جمله رو تکرار کنی تا یادش بگیری هرچند که خیلی سخته.

ديو - يسنا گفت...

بقای عشق در جدایست...

اگر ناله جانسوز عاشق در فراق معشوق نباشد ؛
اگر عاشق به وصال یار رسد
اگر عاشق و معشوق از هم دور نگردند

دیگر عشقی وجود ندارد
دیگر داستان دل انگیز عشاق همیشه جاودان وجود ندارد
دیگر مجنون آواره و فرهاد کوه کن حرفی برای گفتن ندارند

پس....

عاشقان را بگذارید بنالند همه
مصلحت نیست که ای زمزمه خاموش کنیم
بهتر ان است که ای قصه فراموش کنیم

میردیو جان منم یه زمانی خیلی اذیت میشدم اما بعد از 293 بار عادی شد
برو سراغ بعدی که اونم عالمی داره

مردیوجان گفت...

وا!!!! چه خبره؟!!!
نبینم بی دل باشی...
.
.
.
یه شعری میخواستم برات بنویسم همش از تو سرم در میره لعنتی...

مردیوجان گفت...

"اگر فراموشم کنی"

میخواهم بدانی
این را که
اگر از پنجره
به ماه بلورین
شاخه سرخ
و پاییز کند گذر بنگرم
اگر در کنار آتش
دست بر خاکستر نرم
بر تن پر چین و چروک هیزم سوخته زنم
همه چیز مرا به سوی تو می آورد
گویی هر آنچه هست
رایحه و روشنی و رنگ
قایق های خردی اند
راهی جزیره های تو که چشم به راه منند
.
.
.
اما
اگر توفان بیرق هایی را
که از میان زندگیم می گذرند
بیهوده و دیوانه بخوانی
و سر آن داشته باشی
که مرا در ساحل قلبم
آنجا که در آن ریشه دوانده ام
رها کنی
به یاد داشته باش
یک روز
در لحظه ای
دستهایم را بلند خواهم کرد
ریشه هایم را به دوش خواهم کشید
در جستجوی زمینی دیگر
.
.
.
پابلو نرودا
اگه ربطی نداشت شرمنده... تازگیا هرچی میگم بی ربطه!!!

ميرديو گفت...

سراسر ارتباط بود مرديوجان...زيركانه داري ميگي كه اگه رفته حتما يه دليل قانع كننده داشته كه عمده اون به خاطر رها كردنش تو ساحل قلبش اونم از ناحيه يه سنگدلي مث من بوده...ممنون از حساسيتت.

دیوار گفت...

زيباست...
(پيام و نظرات)
حيرت انگيزه!

دیوار قرمزه گفت...

تعجب برانگيزه!
ببين چه كرده اين ...
به هر حال درود بر مسببش.
تاحالا نديده بودم كه يه تير اينهمه زخم بزنه.

Ida گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.