
پرنده پرنده پرنده
بر گذرگاه زمان راه نبرده به كوچ
همدم مرگ سر مي كني هر بازدم
دل به دل كدام پنجره بسته اي
كه اينچنين چشمانت نم نم باران است
و سرما پر پر دلت را مي لرزاند
پرنده پرنده پرنده
دل به كوچ نسپرده
عروس باران كدام پنجره نا گشوده مانده اي
كه قنديل هاي يخ، تاجگزار ميهماني ات شدند
و دستي جز برف، نقلي بر سرت نريخت
بال بال بال
نمي زني و نمي روي چرا؟
۷ نظر:
منم دیو - یسنا
همچون همیشه زیبا ؛ ژرف و خواستنی نوشتی
امیدوارم همواره شاد باشی
واااي ديو - يسنا جونم
چه كيفي مي ده نوشتمو داغ داغ خوندين و كامنت گذاشتين
همچين كيف كوك شدم ذوق مرگيدم كه نگو
:*
شاد شد دل پرنده... سپاسگزارم...
زيباست اما غمگيم.
خوشحالم كه روحويوهوديوو مينويسه... مرسي. :)
پرنده بزن باز
بزن زخمه برين ساز
بزن دف... بزن تار
بزن آنچه كه شاد است، بزن ساز.
بال بال بال
نميزني و نميروي چرا آي دا ؟؟؟
ميرديو
به گمونم ننه سرما بال و پرمو چيده!
گنجشك بي بال و پر كجا بره؟
به كدامين سرزمين دل خوش كنم به كوچ!؟
پرنده پرنده پرنده
گاه به گاه سينه ات به دم سلام نمي گويد
مرده اي تو
آرام آرام آرام
در خويش
.
.
.
وای وای وای
عجب شعری، عجب ذوقی، عجب حرفی
عجب پرنده خرفتی!
ارسال یک نظر