۱۳۸۷ آبان ۱۶, پنجشنبه

ديوهاي ِ خوبم ... سلاااااام... خوابين يا بيدار؟؟؟

سلام به روي ِ ماه ِ خواب آلوي ِ( ي جانشين ِ دال) همتون( البته به استثناي ِ تني چند از شب زنده داران)

انگاري   اين پروسه  حضور و غياب ِ  گهگاه  به نام ِ من خورده و كاريشم نميشه كرد يا شايدم خودم خوشم مياد و اينجوري دارم غميش ميام. به هر حال  به ياد ِ دوران ِ پر ملال ِ مدرسه ( جان ِ من ديگه اين يه قلمو انكار نكنين )  تن بدين به اين حضور غياب و البته خشك و خالي يه بله و ديوا نگين كه اصل ِ بي مراميه . يه نمه از خودتون بگين ، يه چند جمله اي انگشت رنجه كنين و بقيه رو از حال و هواي ِ خودتون با خبر .  والا راه  ِ دوري نميره ...  اينقدر هم تلخ  نباشين احيانا و نگين تو دلتون :  خوب كه چي ...؟
اون وقت منم ميگم: نخودچي  آرپي جي ... بقيشو يادم رفته به دليل ِ قلت ِ استعمال...( لول يا همان لبخند و يا پوزخند)

ديو-يسنا
ديوار
فرامرز
روحويو هوديوو( ماشا ء الله عجب اسم ِ طويلي)
مرديوجان
ديوونه
آن ديويتا
ديوك
ديوسا
خان ديوه
ديوار قرمزه
ديوبنگ
ديومار
ديويد
ديوسان
ديوا
و جناب  ِ مستطاب حضرت ِ ديوان بيگي ( اين اسم طويلتر بود، ببخشيد روحويو)




.... يك عمر دير رسيديم ، فصل ِ چيدن ِ تازه ها گذشت، پاييز سرده !!!( نميدونم چي شد يهو تراوش كرد و نوشتم ... عذرمو بپذيرين اگه از شدت ِ ارتباط متن با اين چكامه( مردم از خنده  اين كجاش چكامه است آخه ؟؟) تحيرتون متورم شد.


۱۰ نظر:

Ida گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Ida گفت...

دلم تنگه
با هر آواي اين جمله
مي ترسم
از اين سكوت
از اين بازگشت
چرا بيدارم كردي
چرا باز به آن كابوس هاي ابدي فرستادي ام
و محكم درآغوشم نگرفتي تا گم نشوم
اين نفرين ابدي تنهايي ِ ترك خورده
كمي، فقط كمي، با تلنگري
اگر مي شكستيش
من باز مي آمدم
كسي نيست اما
زمان هايي كه مرگ تا مغز استخوانهايم چنگ مي كشد
و درد نجواي بي امان لبهايم مي شود
زمين باز مي ايستد
هوا نفس نمي كشد
هيچكس مژگانش را بر هم نمي زند
همه خيره مانده اند به من
بر پيكره هاي يخ زده شان تپشي نمي زند
سياه پوشيده ام بر عزاي خويش
بر تشييع جنازه ام آمده اند
جهان با من مي گريد گويا
باران مي بارد بي امان
سياه كه مي پوشم جهان سياه مي شود
داد مي زنم نفس ها در سينه حبس مي ماند
چرا هيچكس با هيچكس سخن نمي گويد
چرا هيچكس هيچ جا نيست
در دالان هاي تنهايي ام كه گم مي شوم
در گذرگاه ها هيچ پايي راه به جايي نمي برد
آيا اين زنده به گوري مسري است
آيا اين پاييز است كه اينچنين ريشه هامان فسرده
من اما دلم نجات مي خواهد
بهار كه مي آيد مي خواهم باشم
پوسته هاي سرد و يج زده ي بودنم را بشكافم
بر َهَم
سبز شوم ‌، جوانه شوم
من از اين سياهچال سرد و گل آلود مي ترسم
از قهر خورشيد
و سيلاب هاي چشمانم غرقم مي كند
كسي نيست به فرياد ما برسد
غرق كه مي شوم
زمين انگار مي ميرد
مي گندد
مي خوابد
من اما دلم نجات مي خواهد
.
.
.
آي دا...


شايد هيچ ربطي نداشت! گفتي بنويس و فقط نگو حاضر! پس نوشتم! به شيريني خودتون تلخيش رو فرو بدين! شايد وقتشه باز يه مدتي اين حضور سنگين ملال انگيز رو گم كنم...
هرچند انگار بيشتر از بقيه هستم و حرف مي زنم!!!

Ida گفت...

http://www.fileden.com/files/2008/6/14/1958615/I%20am%20the%20Spirit%20Moon%20-%20Prelude%20%28E%20minor%29.mp3

اينم يه آهنگ از طرف من به ديوهاي عزيز كه باز هم منو بخاطر تيرگي متنم ببخشن... خوب تو صفحه اصلي نذاشتمش كه اذيت نشين ديگه ;)
The spirit Moon اسمه آهنگه! يه جورايي با روح بي قرار من همخونه...
:)

ديو - يسنا گفت...

منم دیو یسنا
میر دیو عزیز درود
هستم ؛
هفته پر هیاهوی را پشت سر گذاشتم ؛ بقدری میزان کار زیاد بود که فرصت چک کردن E-mail های روزانه را نداشتم.... امیدوارم این هفته اوقات فراغت بیشتری داشته باشم و بتوانم بیشتر نظاره گر سایت دیولاخ باشم.....

اما نکته ای نیز بد نیست بگویم

سایت دیولاخ ...... نه ؛ منصرف شدم از گفتن.... حتما اعضاء آن اینطوری بیشتر دوست دارند ...

میر دیو جان درود بی پایان و تا درود دیگر بدرود

ديوك گفت...

سلام به همه دوستان
من هستم هنوز فقط خالی ام. به نظرم میاد پوستم کش اومده و شدم یک طبل. چیزی درونم نیست فقط گاهی با ضربه ای که کسی بهم بزنه صدایی ازم بلند میشه و با اینکه تلاش می کنم خودم رو به زندگی بچسبونم باز هم ور میام. نه اینکه چیزی عوض شده باشه و یا روزهام تغییر کرده باشن. نه اینکه بد اخلاق باشم، یا چه می دونم چی، مثلا گرفتاری های اضافی...نه، فقط یک جور تهی بودن هست. چیزی کمه. آیا فقط این منم که کم دارم؟
اینارو نوشتم که بگم هستم اما اگه حضورم به چشم نمیاد چرا و دلیلش چیه شاید میخواستم یکم غر بزنم و اینکه میر دیو عزیز نگه بی معرفتم فقط همین
شاد باشید و پایدار

دیوار گفت...

غایب!
D:
p:
(:
b:
D:
لوس بازی بسه ... فعلا حوصلتون رو ندارم! D:

دیوار قرمزه گفت...

بالاخره یکی هم این وسط مارو دید.
حالا که اینطور شد بهتون افتخار میدم و یه کم از خودم می‌گم.
...
من دیوی نورانیم ، اما آنکس که شما را در دام اسیر گردانید و این بندهای مخالف را برشما گماشت مدتهاست تا مرا در چاه سیاه انداخت.
این رنگ من که سرخ می‌بینی از آن است، اگرنه من سپیدم و نورانی و هر سپیدی که نور بازو تعلق دارد چون با سیاه آمیخته شود سرخ نماید. چون شفق اول شام یا آخر صبح که سپید است و نور آفتاب بازو متعلق و یک طرفش با جانب نور است که سپید است و یک طرفش با جانب چپ که سیاهست، پس سرخ می‌نماید.
واین را نظیر و مشابه بسیار است.

دیوان گفت...

سلام...
من که هستم... فقط کافیه اون پایینارو یه نگا بندازید... زیر سایتون یه دیو گندست که با تمام گنده بودن ظاهریش کوچیک شماست.
...
بگردید ، بگردید ، درین خانه بگردید
دراین خانه غریبند ، غریبانه بگردید
.
یکی مرغ چمن بود که جفت دل من بود
جهان لانه ی او نیست پی لانه بگردید
.
یکی ساقی مست است پس پرده نشسته ست
قدح پیش فرستاد که مستانه بگردید
.
یکی لذت مستی ست ، نهان زیر لب کیست ؟
ازین دست بدان دست چو پیمانه بگردید
.
یکی مرغ غریب است که باغ دل من خورد
به دامش نتوان یافت ، پی دانه بگردید
.
نسیم نفس دوست به من خورد و چه خوشبوست
همین جاست ، همین جاست ، همه خانه بگردید
.
نوایی نشنیده ست که از خویش رمیده ست
به غوغاش مخوانید ، خموشانه بگردید
.
سرشکی که بر آن خاک فشاندیم بن تاک
در این جوش خروش است ، به خمخانه بگردید
.
چه شیرین و چه خوشبوست ، کجا خوابگه اوست ؟
پی آن گل پر نوش چو پروانه بگردید
.
بر آن عقل بخندید که عشقش نپسندید
در این حلقه ی زنجیر چو دیوانه بگردید
.
درین کنج غم آباد نشانش نتوان دید
اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید
.
کلید در امید اگر هست شمایید
درین قفل کهن سنگ چو دندانه بگردید
.
رخ از سایه نهفته ست ، به افسون که خفته ست ؟
به خوابش نتوان دید ، به افسانه بگردید
.
تن او به تنم خورد ، مرا برد ، مرا برد
گرم باز نیاورد ، به شکرانه بگردید
هوشنگ ابتهاج
...
...
...
بر آن عقل بخندید که عشقش نپسندید
در این حلقه ی زنجیر چو دیوانه بگردید
...
پاینده باد دیولاخ.

مردیوجان گفت...

من فکر کنم خواب بودم
الانم مطمئن نیستم بیدار باشم
هنوز زمستون نشده زمستون شده!
چرا آدما مثل خرسا زمستونا نمیخوابن؟!
میخوابن؟
مدتیه بیدار که هستم خواب میبینم
وقتی میخوابم خوابای روزم تعبیر میشه!
اما هنوزم تو بعضی فیلما زمستون نشده
انقدر زمستون نشده که جوجه گنجیشکا تولدشونه...
از پنجره که بیرونو نگاه می کنم انگار یه فیلتر کرم طوسی چرک کشیده باشن رو صورت دنیا
داره میخوابه...
خورشیدم نورشو کم کرده که مزاحم نباشه
ابرا سنگین شدن
وزنشونو رو شونه هام احساس میکنم!
نه که رو من واستاده باشنا
فکر نکنی من نیگرشون داشتم
من ولشون کردم
خودشون چسبیدن اون بالا پایین نمیان
ولی سنگینیشون انقدر زیاده که دارم له میشم:(
شایدم این سنگینی ابرا نیست!!!!
نمیدونم...
من نمیدونم چرا دلم از زمستون پره!
دوسش داشتم قبلنا
یادمه زیر بارون نمیلرزیدم
از خیس شدن نمیترسیدم
هنوز که برف نیومده
نمیدونم دلم هوای برف بازی میکنه
یا این زمستونو میخوابم کلاً...
یه چیز سنگینی رومه که دیده نمیشه
.
.
.
راستی میردیو دلم برات تنگ شده
از دنیای آدما استعفا دادی
یا ما کم سعادت شدیم?!

ميرديو گفت...

سلام مرديوجان
نه ماجرا استعفا از دنياي ِ آدماست و نه كم سعادتي و از اين جور حرفا
اصل ِ قصه اون دلتنگي ِ كه يه چنديه زخميم كرده...
راستي منم دلم تنگ ِ ديدنته اما يه خورده زخمي ام.