۱۳۸۷ تیر ۱۸, سه‌شنبه

آيا براي انسان ها، حتي اندكي دلخوشي هست؟


آهاي با شما هستم...
     شما كه به ديولاخ آمديد...
          شما كه رهسپار دنياي انسانها بوديد...
               شما كه دنيا را ديده ايد...
من همينجا چشم گشوده ام...
من نميدانم انسانها با چه بهانه اي عمر را ميگذرانند و منت آفريده شدن را براي چه تحمل ميكنند؟
من نميدانم چرا انسانها عذاب راتحمل ميكنند ولي با آنكه مرگ را ميبينند
                                                               با مرگ، پيمان نميبندند 
 تا آن موقع كه مرگ، با آنها پيمان ببندد...
.
آيا در دنياي انسانها دلخوشي هست؟
من فرزند ديولاخم و انسانها را نميدانم.
شما كه انسان گونه زيسته ايد :
آيا در دنياي انسانها دلخوشي هست؟
.
آهاي با شما هستم
شعور به چه كار انسانها مي‌آيد؟
فقط براي آنكه تحمل رنج را براي خود ممكن كنند؟
آيا در دنياي انسانها دلخوشي هست؟
غير از دوري از عذاب در دنياي انسانها دلخوشي هست؟
.
آهاي با شما هستم...
نگوييد كه با دنياي انسانها مرا چه كار است!
به سوالم پاسخ دهيد اما خُردم مپنداريد...
با آن كه خُردم... 

۸ نظر:

ميرديو گفت...

...زنذگي يعني يك سار پريد...از چه دلتنگ شدي؟ دلخوشيها كم نيست مثلا اين ديولاخ... ديو ان هفته پيش...ديو ديروز و هنوز..ديوهاي در راه...اري تا ديو هست زندگي بايد كرد. ديو سهراب سپهري

دیوار گفت...

به تیغم گر کشد دستش نگیرم
وگر تیرم زند منت پذیرم
کمان ابرویت را گو بزن تیر
که پیش دست و بازویت بمیرم
غم گیتی گر از پایم درآرد
بجز ساغر که باشد دستگیرم
برآی ای آفتاب صبح امید
که در دست شب هجران اسیرم.
حافظ
--------------------------

به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست
به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم ازوست
نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل آنچه در سر سویدای بنی‌آدم ازوست
سعدی
------------------------
------------------------
هر از گاهی به دنیای انسان ها سر بزن.
جای بدی نیست.
جواب ها همه آنجاست.
و می‌بینی که هستند دیوهایی که همانجا زندگی می‌کنند و حتی آدمیان هم آنها را می‌شناسند و می‌پرستند.
ولی نمی‌دانم چرا؟
-------------------------
-------------------------
نمی‌دانم چرا؟
شاید برای آنکه دنیا کشنده ست،
دد است،
درنده است،
شلوغ است،
دروغ است و غریب است،
بد است،
زننده است،
و بیش از این همه اسباب خنده است.
مهدی اخوان ثالث (مهدی جان ببخش اگه شعرت را خراب کردم)

ديوان گفت...

مرسي ميرديو... هميشه كارت درسته.

از چيزي دلگير نيستم... ولي وقتي ميبينم همه چيز سرجاشه... همه چيز عاليه... همه چيز خوب پيش ميره... همه چيز دارم... همه جام سالمه... دوستاي خوبي دارم... خوانواده ي عالي... يه ديولاخ فوق الاده... و و و... ولي با اين حال ميتونم پوچي دنيا را ببينم... اوني كه يه چيزي نداره دنبالش مي‌افته كه بدست بياره... مثلا اوني كه پدر نداره همه ي مشكلات رو ميذاره پاي همين.. من كه همه چيز داشتم... حتي موفقيت هم كم كسب نكردم... ولي بازم اين دنيا پوچه... ديگه واسه چي زنده بمونم؟ واسه چي تلاش كنم؟ ميبخشيد.. اين حرفا رو از طرف يكي زدم كه بين كلي آدم خوب و دوست داشتني بود...ولي رواني بود.. هيچي را نميتونست ببينه... خوبي هارو ميديد ولي... چميدونم چش بود.. شايد هم رواني بود.. خلاصه كه درست بشو نبود... اسمش؟ مهم نيست... ولي بهش ميگن فرامرز. روانيه نه؟

ديوان گفت...

سلام ديوار...

اون بيچاره كه يه روز از اين ورا ميگذشت شعر زياد ميخوند... ميگفت همه ي شاعر ها يه لحظاتي را گذرونده بودن كه بهش ميگفت جيك جيك مستون... ولي همشون آخرش يه چيزاي ديگم ميگن... ولي به من نگفت. چون ميترسيد كه منم مثل اون بشم... اون حالشو حتي براي گرگ بيابون هم نميخواست چه برسه به يه ديو...

ديو - يسنا گفت...

منم دیو - یسنا

ای کاش میتونستم
کمی از زیباییهای اطراف رو که من میبینم ؛
چیزهایی که ارزش دوست داشتن دارن
آدمایی که تو غولچه 200 متری رو دوست دارن
و....
بهت نشون بدم و بهت بفهمونم
این دنیا که هیچ است
قشنگیش پس پیچ است
اگر نباشی به امید دیدن پیچ
نیابی ارزش این هیچ

باور کن این هیچ کوتاه هم با ارزش هم زیبا با نا امیدی خرابش نکن....

مردیوجان گفت...

"دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ
از هیچ برای هیچ بر خویش مپیچ!!!!"
گوش کردی؟
میگه نپیچ
نمیگه زندگی نکن
نمیگه جدی نگیر
نمیگه باور نکن
ولی یه جورایی نمیشه...
یه جور دوگانه ی تقریباً متناقضه این دنیای آدما... شایدم کلاً همه ی دنیاها!
بدون درد و درگیریهاش هم بدجور آویزون طناب بیهودگی میشه آدم بیچاره
...
دنیای آدمها هم کم و بیش به اندازه دیولاخ خودمون زیباست. این رو دیدم با چشمای دیوی خودم :)
اما انگار صرفاً استفاده از این همه زیبایی هم انگیزه ی کافی برای (زندگی کردن و نه فقط زنده بودن) نمیده دستشون. تازه خیلی وقتا آدما نمیدونن با زیباییها چی کار کنن!!!!

آقا یکی منو از بالای این منبر بکشه پایین. دیوان جان من که قبلاً بهت گفته بودم جنبه ندارم ;)

ديوان گفت...

مرسي ديو-يسنا... دروغ چرا... زيبايي هست و من هم ميبينم... بسيار هم زيباست... يكي بياد اينارو به اين فرامرز بگه...

ديوان گفت...

مرديوجان... مرسي خيلي قشنگ گفتي... گويا مشكل اين شخصيت قصه ي ما هم همينه... فرامرز را ميگم...
راستي كاش بيشتر بالاي منبر ميموندي... اصلا اونجا جاي شماست... كسي كه چيزي براي گفتن داره بايدم بره بالاي منبر... داشتيم استفاده ميكرديم.