۱۳۸۷ تیر ۲۹, شنبه

...

نگو طفلی دل سپرده
یه نفر دلش رو برده
بگو چون عاشقه قلبش
تا به حال از غم نمرده
میدونی زندگی سخته
بار حرف زور زیاده
اون کسی برده که قلبش رو
به دست غم نداده
نگو طفلکی منم من
من شهامتم زیاده
هیچ کسی هنوز تو دنیا
مث من که دل نداده
مث پرواز پرنده توی قلب آسمونا
من دلو به عشق سپردم توی قلب کهکشونا
پر زدم من توی چشمات
با تو من پرواز کردم
من از پایان می ترسیدمو
آغاز کردم!

۳ نظر:

ديوان گفت...

جهان را چگونه آفريدي؟
چگونه؟ به لطفِ كودكانه‌ي اعجاز!...
-بامداد-
و اينچنين بايد آغاز كرد

ديوونه گفت...

درود
به نظر من اگه از پايان بترسي هيچ وقت نميتوني آغاز كني ،ولي شايد نظرم درست نباشه چون هميشه آدما رو از پايان ميترسونن ولي باز هم خودشون آغاز ميكنن هم باعث آغاز زندگي يه آدم ديگه ميشن .

ميرديو گفت...

سلام بر ديوسا...نخست ورودت رو به ديولاخ تبريك ميگم... دويم اينكه... هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق......ثبت است بر جريده عالم دوام ما.