۱۳۸۷ تیر ۳۱, دوشنبه

دلم سير شد زين سراي سپنج...

دلم سير شد زين سراي سپنج........خدايا مرا زود برهان ز رنج . (فردوسي هنگامي كه داره داستان سرنگوني تخت جمشيد رو به دست ضحاك ماردوش تعريف ميكنه اين بيت محزون رو سروده )....نميدونم چطوريه كه چند وقته يه حس ناخودآگاه بي اجازه و اذن دخول زرتي سرشو ميندازه پايينو از اين دالون هزار توي صد باب بيصاحاب مغز ديواني من عبور ميكنه و بي پرواي اينكه يكي خرشو بگيره وبهش بگه ابولي خرت به چنده تو اون بي سرو صاحابي آتيش به پا ميكنه و پارتي ميگيره و خلاصه تو مدت عبور حضرتش از گذر مغز يه مثقالي من جهنمي به پاست...اينو گفتم خدمت ديواي نازنينم كه غيبت اين چند وقته رو موجه جلوه داده باشم اما حكايت اين حس نامراد كه خفتم كرده بد رقم جدي و راسته .... از همه ديواي عظيم الشان ميخوام كه به يه سوال اين ديو خسته جواب بدن البته اگه حالشو دارن...چررررررررررررررررررررررررررررررررررررراااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نه خدايي چرا واقعا چرا ؟؟؟؟؟....ضرورتي داره كه باشم...؟؟؟راستي حميد هامونم (خسرو شكيبايي )رفت...ميدوني علت مرگش چي بود؟؟؟؟سرطان كككككككككككككككككككككببببببببدددددددددددد.

۱۴ نظر:

ديوان گفت...

دي‌وااا بر ميرديو "امير ديولاخ"
...
توي آينه خودتُ ببين چه زود ِزود... توي جووني غصه اومد سراغت پيرت كنه... نزار كه تو اوج جووني غبار غم بشينه رو دلت يهو پير و زمين گيرت كنه..."محسن يگانه"
...
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی------------- دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
.
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو------------------- ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
.
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت------------ صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
.
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل-------------- شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
.
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست ------------------ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
.
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست------------------- ره روی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی
.
آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست----------------------- عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
.
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم----------------------- کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
.
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق-------------------------- کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
حافظ
...
اگر راستش را بخواهي... من يكي ديگه را مي‌شناسم كه با سوال تو مواجه شده... همون دوست قديمي ِپدرم را ميگويم اما اوهم هنوز جوابي پيدا نكرده.
.
اميد وارم كه شاد و پاينده باشي ميرديو.

ميرديو گفت...

گريه حافظ چه ارزد پيش استغناي عشق!؟كندرين دريانمايد هفت دريا شبنمي...مرسي از تو وحساسيت پرستيدنيت ديوان گل...مگرم دولت عشق تو(حافظ) بياموزد كار....ور نه طوفان حواث ببرد بنيادم...خيلي آرومم كرد اين نظم دلپذير ...بازم ازت ممنونم ديوان نازنين.

دیوار گفت...

شراب تلخ می‌خواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم زدنیا و شر و شورش
سماط دهر دون پرور، ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن
بلعب زهره‌ی چنگیّ و مرّیخ سلحشورش
کمند صید بهرامی بیفکن، جام جم بردار
که من پیمودم این صحرا، نه بهرامست و نه گورش

ای میر‌‌ ِ ما... تو خودت خوب می‌دونی.

می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار
این موهبت رسید زمیراث فطرتم

((خواجه شمس‌الدین محمد حافظ شیرازی))

حالا اینو داشته باش!

مرگ را مردی بجان مشتاق شد
پیش خواجه بوعلی دقاق شد
.
خواجه گفت ای چاره خواه نیکبخت
در سرایت از میان برکن درخت
تا درو گنجشک ننشیند دگر
بی درختت دیو ، کی بیند دگر
تا درونت آشیان ِدیو هست
دایمت از دیو ، سر کالیو هست
چون بسوزی آشیان دیو پاک
دیو را با تو چه کار ای دردناک
((شیخ فریدالدین عطار نیشابوری))
کالیو : پریشانی ، شیدایی
-------------
ای میر ما ... ای شاه شادی پروران ... ای خسرو شیرین دهنان
تو خودت معنی ِ دیوی!
آشیان کنی در درون عالمی و بنیانش برافکنی. از نو بسازی عالمی و دگر باره آدمی.
باش و دست مارا هم بگیر.

آخر الامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی

اجر ها باشدت ای خسرو شیرین دهنان
گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی

دیوار گفت...

راستی...
پارتی ِاون حست رو عشق است.

ما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو

مردیوجان گفت...

من به این کی میگی میگم مغز درد مُزمن
:( درد بد و پیچیده ایه
و تنها نشونَش همینه که گفتی:
چچچچچچررررررررااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟
دقت کردی همیشه این سوال پیش نمیاد!!! انگار گاهی اصلاً مهم نیست و گاهی تنها چیز مهم !!!
راستشو بخوای هنوز یه کم حال مونده برام اما جواب درست وحسابی...ندارم
جز اینکه اگه هستی هنوز-که هستی- قطعاً ضرورتی داره... اما اینکه ضرورتش چیه؟... اگه پیداش کنی که خیلی خوش شانسی! اگرم بتونی یه چیزی دست و پا کنی شایسته ی باور...که جداً دمت گرم :)
وحمید هامون رفت... رفتنش به خیر!!! همانطور که آمدنش... اما واقعاً چرا سرطان؟ چرا عذاب؟ چراانقدر سخت؟ چرا؟؟؟
:(((((
ای کاش آسوده یاشه ...

از چرای بی جواب رها باشی
خستگی درد بدی است...
راستی من دیو عظیم الشان نیستم ;) فقط یه دیوم که این روزها کمی عمرم زیاد آمده!

دیوسا گفت...

هر دم از آیینه میپرسم ملول
چیستم دیگر به چشمت، چیستم؟
لیک در آیینه می بینم که وای
سایه ای هم زانچه بودم نیستم

Ida گفت...

هنوز اونقدر زیبایی هست که نخوای دست بکشی! ( دیالوگ فیلم Stay)
.
.
.

دیوید گفت...

میر دیو عزیز

یهویی خودت نکشی ها....
بودن با همه بدیهاش بهتره چون میتونی بدیهای بیشتر ببینی :)

این نوشته رو یه بار دیو - یسنا برام فرستاد:

بودن یک ضرورت نیست یک اجبار است مانند آدمی که به یک مهمانی دعوت شده و به اجبار او را وسط میهمانی رها کرده اند , حالا میتواند از این میهمانی لذت ببرد یا آنکه شبش را خراب کند
زنگی یک میهمانی اجباری است , همه چیز در ان هست : شمع و شهد و شراب یا یا صدا و دود با مردمان بد وخراب

سلامت باشی

ميرديو گفت...

سلام بر ديوار عزيزم كه دردآشناست و محرم راز...داستان منظوم عطار رو نيوش كردم و صدآفرين زدم بر اين حسن انتخاب...اي ديوار مهربان...دمت گرم و سرت خوش باد... سلامم را تو پاسخ گوي و در بگشاي.

ميرديو گفت...

ديويد عزيز سپاس از قلمفرسايي همدردانه ات اي همديولاخي مهربان.

ميرديو گفت...

از ديو كوچك خسته به مرديوجان عزيز همچو جان....سلام ... ميدوني گاهي اوقات رفتن تو تريپ خستگيو خزيدن توي صد من كپك و جلبك چراچرا چرا هاي از ياد رفته و متعفن عصرها و قرنهاي بي حاصل بشر دروغگوي موذي يه حس روشنفكر مآبي كاذبي به ديو ميده كه نگو و نپرس!! راستي سهرابم سرطان خون داشتو مرد...ببين چه جوي داره از سرطان مردن!!!!...ميگن طرف يه چيزايي حاليش بوداا...آآآي بودا كجايي كه هر بودي به نابودي گراييد.(مرسي از توجه و حساسيتت )

ميرديو گفت...

سلام بر ديوساي نازنين...اگه ذهن كندم ياري كنه اين شعر مال فروغه ...همون كه ميگه ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد....ممنون از محبت ديوانيت.

ميرديو گفت...

درود بر روحويو هوديوو...(عجب اسم سختي داري!!! يه كاريش بكن) ممنون از نقل اين ديالوگ اميدوار كننده.

دیوار قرمزه گفت...

نه تنها هیچ ضرورتی نداره که باشی بلکه سراسر اشتباه هم هست.

دیگران رفتند که رفتند ، به تو چه؟
تو هم اگه می‌تونی برو.

اگر هم نمی‌تونی بری ، برگرد، بمون . یا یه کاری بکن یا الکی قصه نخور .