۱۳۸۷ تیر ۲۲, شنبه

ديوار فرو ريخت!

وای‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی‌....نه ! نه ! نه! ننه ! نه! ... 
[یه بار دیگه هم بگم]
نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!
این امکان نداره ، به هیچ وجه قابل تحمل نیست.
من طاقتشو ندارم.
آخه چطور ممکنه؟
بـــــــــــــابــــــــــــــــــــــــــا.

[بابا دیوار:چیه پسرم ، چه مرگته!]
وا... این چه مدل دلجوییه! من مثلا حالم خیلی بده.
راستی تو کجایی؟ صدات از کجا دراومد؟
[بابا دیوار: تو از منم خرفت تری عزیزم!گوش ِ موش ِ کر، من یه جورایی مردم ها ]
آها....
کاش منم می‌مردم و این لحظه رو نمی‌دیدم. 
[بابا دیوار: فرقی نمی‌کرد عزیزم ، چون من به هر حال دارم می‌بینم]
آخه چطور تونستی اینقدر گیج باشی؟
[بابا دیوار: دیوکم ، دیو دولکم، دیوارک خوشگلکم....]
پای ننه رو وسط نکش که همش تقصیر خودته!
[بابا دیوار : فقط خواستم اداش رو در بیارم شاید یه کم آروم بشی. 
ببین عزیزم ، تقصیر من چیه؟ منهم مثل پدرم و اونم مثل پدرش و پدرش هم مثل پدر جدش و پدر جدش هم خلاصه مثل همه خاندان چار دیواری ها به همین آیین بودند که من و تو هستیم]
ده خوب قربون اون آجرهای قشنگت برم، مشکل منم همینه دیگه!
[بابا دیوار: دیوارکم، به گمانم الان وقت خوبی برای این حرف ها نیست. تو وسط میدون دیولاخ واستادی و داری هوار می‌کشی!
دیو های دیگه هم که صدای منو نمی‌شنوند ، گوش ِ موش ِ کر یه وقت فکرایی راجع بهت می‌کنن ها]

چیه؟ دارید به چی نگاه می‌کنید؟
یه دیوار فروریخته ندیدید؟
یه سر کج در پای ثریا ندیدید؟
... خوب ظاهرا که ندیدید.
پس نشونتون میدم.

ما تا اونجایی که یادمه -خشت اندر خشت- آجر پز و آجر پرت کن و يه جورايي معمار بوديم.
البته این افتخار بزرگ در واقع یکی از کشفیات جد جد جد جد جد جد ... جد پدر جدم یعنی چهار دیوار اول بود.
او بود که اولین بارخودش رو کشف کرد و آجر پزی راه انداخت و میگن دیوار "..." بقایای اون نابغه است.(نام دیوار به دلیل برخی مسایل امنیتی، ملیتی، قومی ، مذهبی ، فرهنگی ، ورزشی ، اقتصادی ، خانوادگی و ... حذف شد).
داستان از این قراره که پدراو از این دیوار های امروزی نبود و ظاهرا یه دیو بزرگ ولی فوق العاده عجیب و مرموز بود.
خلاصه كه پدره مي‌ميره ولي قبل از مرگش یه لوح گلی به تنها فرزندش(که هنوز چهار دیوار نشده بود) می‌ده و بهش میگه:
"یه لیوان آب به من بده !"
خوب ... اون لیوان آب هیچوقت به دست صاحبش نمی‌رسه چون چهاردیواراول که این جمله رو به عنوان آخرین وصیت پدر پذیرفته، سرآسیمه و دل پریشان همان لحظه بالین پدر رو ترک می‌کنه و سر به بیابون میگذازه.

شاهدان دراینباره اینگونه نقل می‌کنند که : "ما تا مدتی چهاردیوار را مشاهده نکردیم" (قربون اون چیزایی برم که مشاهده کردید)

بعد از چند سال سروکله چهار دیوار پیدا میشه. او که موفق به کشف آجر شده بود آیین جدیدی درانداخت که زان پس همه ما خشت به خشت به این آیین بودیم و مشغول به آجرپزی.
اما اینکه چه اتفاقی در اون سه چهار سال غیبت افتاد به درستی مشخص نیست. ولی چیزی که معلومه اینه که اون لوح گلی یه نقشه بوده و چهار دیوار هم بالاخره یه توانایی هایی داشته. پس مکانی را که نقشه به آن اشاره می‌کرده رو پیدا می‌کنه.
از اونجایی که پدر چهاردیوار دیو بزرگی بوده و علیرغم فرزندش،همه اورا می‌شناختند و به مرموز بودنش هم معترف بودند، پس چهار دیوار تمام فرض های ساده و مسلم را از سرش بیرون کرده و در عوض به سراغ مساله بغرنج لیوان آب می‌ره.
از قضا اون منطقه خاک مناسبی داشته که درنتیجه ترکیب لیوان و خاک و تلاش و تفکر چند ساله چهاردیوار به اختراع آجر منتهی می‌شه.(از اون موقع تا حالا تصویری از اون لوح - چون لوح اصلی در یافتن فرمول آجر استفاده شده بود- و فرمول آجر خشت به خشت درمیان ما می‌گردد.)

و ما هر چند وقت یکبار به آن مکان موعود که سرنوشت خانواده مان درآن رغم خورد می‌رویم و یادی از چهار دیوار اول و پدرش می‌کنیم و درودی بر روانشان می‌فرستیم و یکسری مناسک خانوادگی را به جا می‌آوریم.(البته اینکه می‌گم "ما" منظورم خاندان چاردیواری ها درطول زمانه چون معمولا درهر بازه زمانی ای بیش از دو دیوار وجود نداشته - راجع به زندگی و مرگ چهاردیواری ها شاید بعدها چیزهایی بگویم. هرچند دیگه اهمیت نداره.) 
به هر حال چندی پیش که من به آنجا رفته بودم، تصمیم گرفتم چرتی هم بزنم. و البته می‌دونید که وقتی سرتون روی زمینه خواب چقدر می‌چسبه ولی برای یک دیوار این تجربه به شکل دیگری است بدین شکل که ما در این مواقع سرمان را زیر ِ سطح زمین می‌گذاریم(به قول خودم :"دیوار ایستاده است") . منهم مشغول کندن چاله ای بودم که برم توش و سرم رو از زیر، روی زمین بگذارم. تو عمق سه چهار متری بودم که ناگهان با جعبه ای برخورد کردم. جعبه ای از پدر ِ جد جد جد جد جد جد جد جد ... پدر جدم ، پدر ِ چهار دیوار اول.

البته اینکه چی تو اون جعبه بود خودش داستان درازی است(فقط همینقدر که یک کتاب هم داخلش بود).

حالا دیدید آنچه می‌خواستید ببینید.

آخه چطور ممکنه؟
من دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی‌تونم بایستم.
باید بروم باید همین حالا بروم.
نمی‌دونم چطور میشه با چندین نسل سوء تفاهم کنار اومد.
چهار دیوار! تو هم با اون خشت اولت که کج نهادی.
بـــــــــــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا
[خاندان چاردیواری ها : کوفت ، چه مرگته!]



دیوار ایستاده بود
دیوار چاردیواری

۳ نظر:

ديوان گفت...

از ديوان به ديوار...
منم دارم يه رگ و ريشه اي تو اجدادم پيدا ميكنم... يه سري از مطالبُ بين آدما پيدا كردم.
.
بگو ببينم تو اون كتاب از خاندان ماهم جيزي اومده؟ ياروارث هاي ژوليده نگر، را ميگم.
.

Ida گفت...

دیواااااااار ،روح دورت بگرده
هرچی خاک آجرپزیه بر سرم، نبینم دیوار فرو بریزه ها
حالا اشکالی نداره که خواب قیقولت تبدیل به یه کشف جددی ( خاندان دیوی ) شده
اینکه هیجانش خوبه، از اونجایی که من یه روحم با هر آنچه اسرار است سر و سری دارم
در جهت تماس با ارواج پدر جد جد جد جد ... جدت می تونی رو من حساب کنی
واسه من روشن کردنه موتور بالهامه و یه تل به جهان ارواح، اگر هم بخوای می تونم از همه دیوارها عبور کنم (روح دیوا اینجورین دیگه)
خلاصه یوهوووووو ، من بی صبرانه منتظرم ببینم تو اون جعبه و کتابه چیا هست
روحوووووووووووو

ديو - يسنا گفت...

منم دیو - یسنا

دیوا....

دیوار جونم دیوا دورت بگردن ؛ نخواستی بر میگردن....

تو از اجدادت داری دور میشی گل پسر...!!

اجداد تو دیو _ آر بودن ؛ مثل اجداد من اما چون تو کوچیکیک یه دیوار دورت گشت تو هم دیواری شدی از اطرافیانت جدا

حالا که فرو ریخت یا بساز یا جلب کن....

فرقی نمیکنه تو دیوار چهار دیواری باشی یا دیو - آر در هر صورت دیو ها رو دور هم جمع میکنی...

راستی دیوای چرتی رو چیکار کنیم؟