۱۳۸۷ تیر ۲۵, سه‌شنبه

خستگی در دنیای آدمها

آقای خسته و خانوم خسته با هم زندگی می کنن
آقای خسته وقتی میرسه خونه دیگه واقعاً خسته است-خیلی خسته
آقا و خانوم خسته کاملاً متفاوت خسته می شن
یکی از توی خونه یکی از بیرون خونه
خانوم خسته فقط وقتی با آقای خسته حرف میزنه یادش میره که خسته است
یعنی فقط وقتی مطمئن میشه آقای خسته صد در صد فهمیده که اون خسته است
اما آقای خسته وقتی خسته است دوست داره هیچ صدایی نشنوه و چون اغلب تنها صدایی که این جور مواقع میاد صدای درد دل خانوم خسته است...خوب سخته دیگه
ممکنه روزنامه بگیره دستش اما کمتر پیش میاد اون روزنامه رو ورق بزنه حتی شاید سر و ته بگیره دستش این یعنی من دارم مطالعه میکنم و خسته ام
اون دوست داره وقتی خسته است یکی یه چایی داغ بده دستش
اما خانوم خسته با این که هم آقای خسته رو دوست داره ...هم چایی ریختنو و میدونه این کار شاید خستگی خودشم درببره! از این که وقتی خسته است چای بریزه واسه آقای خسته خوشش نمیاد یعنی فکر می کنه نباید خوشش بیاد آخه اینجوری یعنی قبول کرده که اون خسته تره!
بعد میدونین چی میشه آقای خسته در سکوت کامل شامش رو میخوره و
خانوم خسته تمام خستگی هاشو قورت میده، انقدر که سیر سیر میشه
خوبیش اینه که آقای خسته همین که شب تو جای گرم و نرمش بخوابه خستگیش کم و بیش در می ره
و صبح کله ی سحر سرحال و سردماغ پا میشه و بساط صبحونه رو به پا می کنه و خانوم خسته رَم صدا میکنه که با هم صبحونه بخورن و گپ بزنن-این یعنی من خوبم و دیگه خسته نیستم
اما
خانوم خسته اگه تا خود ظهرم بخوابه خستگیش در نمیره که نمیره
اون حتی دیگه دوست نداره از در خونه بره بیرون
کارش رو از دست میده
و روابطش رو و دوستاش رو
درد دل کردنش رو
به قول آقای خسته: غر غر هاش رو
کم کم دیگه کاری به آقای خسته نداره
آقای خسته هرکار دلش میخواد - یا شاید نمیخواد می تونه بکنه
می تونه دیر بیاد
همه لوازمش رو بپاشه وسط اتاق
گَند بزنه به آیینه دستشویی
با پای خیس از حموم در بیاد و رو سرامیک رژه بره
هی روزنامه هارو صدا بده و 2 ساعت تموم پشتشون قایم بشه
صدای تلویزیون بیاره بالا و هی کانالشو عوض کنه
و
....اوووووه
خیلی کارای مزخرف دیگه که آقا خسته حوصلشونو نداره و هیچ لذتی هم ازشون نمیبره
و همه اینا آقای خسته رو به مرور زمان خسته تر و کلافه تر می کنه
...
شاید چند سال دیگه برن ثبت احوال
و اسمشون رو عوض کنن: آقا و خانوم خسته تر
و همین طور هی خسته تر تر

۳ نظر:

ديوان گفت...

درود بر تو مرديوجان... جان‌‌ِ جانان.
متن، عالي اما بسيار دلخراش...
چه ميشد اگر انسانها نيز معني زندگي را مي‌فهميدند... معني لحظات و گذر را.
.
ايكاش بفهمند كه هيچ روزي تكرار نميشود.

دیوا گفت...

چه ساده و چه عالی نوع ارتباط بیشتر آدما رو گفتی
موفق و پیروز باشی

ديوونه گفت...

درود
خيلي خوب بود مرديوجان .
خسته هم نباشي عزيز .(: