۱۳۸۷ مرداد ۲۴, پنجشنبه

دیو



دیو

از ویکی‌پدیا ، دانشنامهٔ آزاد.


دیو به معنی خدا در نزد هندواروپایی ها بوده است و می باشد؛ اما، در ایران هم زمان با آغاز دوره مزدیسنی ، رهبران مذهب نوین این خدایان باستان هندواروپایی را نشان شرک و اهریمن تصویر کردند. با توجه به این که در هندوستان این تغییر دین پیش نیامد خدایان باستان همچونان محترم شمرده شده اند که بزرگ ترین این خدایان ایندیرا می باشد. در اروپا واژه دیو Dio همچونان معنی خدای خود را به صورت عام تا امروز نگاه داشته است به ویژه نزد قوم های لاتین . در پهلوی دِو و در هندی باستان دیو. واژه از ریشه دیو به معنی درخشیدن می‌‌باشد. همین ریشه به معنی فریب دادن نیز هست.

برخی سایتها که خود را دیو میدانند:

http://deev.blogfa.com/

http://divesepid.multiply.com/

http://www.ajayeb.ir/divesepid/index.php

تعریف شما از دیو چیست ؟


۱۷ نظر:

ديوان گفت...

اي بابا بيخيال شو دادا... گير دادي به اين تعاريف كه به كجا برسي؟ بيا ببين چه رزم هاي نا برابري داره اتفاق ميوفته و چه ديو هايي زير پاي نامردي ها له ميشن... اين همه ديو دارن تو بيهودگي ميپوسن... همون خدايي كه واسه خودش تعريف هم بيرون داد سرش سالهاست كه جنگه و دارن تعريفش رو عوض ميكنن... حالا ميگي تعريف ديو چيه... كهن سالي، بهت گير نميدم كه تو ميدون بياي... حد اقل با اين حرفات اين بچه هارو سرگرم نكن كه برن تو تفكرات واحي خودشون روشن فكر بازي در بيارن و آخرشم چون نمي‌فهمن كه چي شد برن خودشونو بكشن...
تعريف براي زمان صلحه كه كسي كار ديگه يي نداره... مثلا همون منتقد هاي هنري... اگه يكيشون هنر مند بود حتي به خودش جرات نميداد در مورد هنر حرف بزنه.. حالا نشستن دارن كار يه عمر يه هنر مندو واسه خودشون نقد و بررسي ميكنن... آخه يكي نيست بگه اگه در حد اون بودي خودتم مثل اون ميتونستي اثر هنري خلق كني... حالا كه در حد اون نيستي اون زبونو به حلقوم بكش و بيخيال اين جلف بازيا شو... نظرم با شما نبود... شما هم يكي مثل اون سقراط... آخ اگه ميدونستند چه بلايي سر بشريت آورده...
منظورم خدايي نكرده بي احترامي نبود... دلم از اين بازيا پره...
حالا در مورد ديو بهت ميگم... پاشو يه نيگا دورو برت بنداز... ميبيني كه حتي اسم ونوس هم گذاشتن جنده.. اون بدبخت خير سرش الهه بود... چقدم خوشگل... حالا انسانهاي كوفتي عقب افتاده بهش سنگ ميندازن... آخه بد بختا كار مفيد نميكنين حد اقل خراب هم نكنيد... اومدن براي ما ميتراي جديد ساختن.. اسمشو گذاشتن... بماند. بابا اگه اون ميترا اونجوري بود... خير سرش آدم نبود. اين يكي كيه واسه ما علم كرديد؟ يه... استقفر‌الهه... چي؟ چيگفتي؟ كفر؟ اي تو روح هرچي تعريفه كه تمام افسانه هارو برده زير سوال اونوقت از يه سري آدم معمولي واسمون اسطوره درست كرده... تعريف كدومه؟ هرچيزي كه تعريف شد به گند كشيده شده...
بيخيال غلط املايي... حال ندارم متن رو چك كنم.
آآآآآي ديو ها كدوم گوري رفتيد... گمشيد بيايد بيرون كه دلم از لالمونيتون پره...

ديوان گفت...

در آخر اگر به كسي يا چيزي بي‌احترامي شده معذرت... دلم پر بود... كجا بهتر از اينجا براي تخلي ي رواني؟

ديوان گفت...

تخليه ي رواني...

ديو - يسنا گفت...

بدبختی میدونی چیه؟

اینه که فکر کنی خیلی عقل کلی

دیو بدون تعریف که خیلی حالیته ؛ گرفتم....

چشم خفه میشم

درست تر اینه که میرم خودمو پیدا کنم

و یادت باشه تو مدعی العوم نیستی که به جای همه سخنرانی سر میدی

بازی تموم شد خوش باشید


بد نیست یه بار دیگه اراجیفی رو که نوشتی بخونی

ديوان گفت...

من غلط كردم.... با اينكه اين جمله براي ديوان خيلي سخته... ولي همينجا از شما مهذرت ميخوام... دلي از خيلي چيزا پر بود و خيلي چرند گفتم... ميبخشيد كه همه ي اين تفكرات اينجا خالي شد... منظوري نداشتم... و از اين سوال شما خوشم اومد... ولي خوب بي فكري كردم و اينجا خودم رو تخليه كردم... بچگي كردم... ميبخشيد.
اميدوارم كه بتونيد من را ببخشيد... به من باز هم فرصت بديد كه جبران كنم.
ديوان جلوي هيچ كس سر فرود نمي آورد اما شما هميشه ارزشش را داشتيد كه جلوي شما سجده كنم... من را ببخشيد.
و ما را از نعمت بودنتان محروم نكنيد..

ديوان گفت...

مرا ببخش اي بزرگوار... اگر تصميم بر اعدام من بگيريد بهتر است از اينكه از دست من ناراحت باشيد...
هميشه به شما احترام مي‌گذارم و ارزش بودنتان را مي‌دانم...
باز هم معذرت..

ديوان گفت...

و باز هم عذر خواهي....

ديوان گفت...

با تمام غرورم به پاي شما مي‌افتم كه از اين گناه من بگذريد... از شما بزرگ ديولاخ معذرت مي‌خواهم.

ميرديو گفت...

مثکه هوا خیلی پسه !!! من خیلی نفهمیدم دیوان چرا به یه تعریف ساده که اونم تازه یه نقل قول تاریخی بود اینهمه گیر داد و بگذریم ... دادا رامین با اینکه همیشه ریشه های الفاظ و معانی برام مهم بوده اما دوست دارم یه دیو بی ریشه باشم... به قول سهراب : نسبم شاید برسد به سفالینه ای از خاک سیلک... نسبم شاید به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد...اهل دیوانم... (شاید به زبون بی زبونی خواستم یه جوری میانجی باشم ) اَه اَه اَه اینجا هم ول نمیکنی میخوای همه جا وکیل الرعایا باشی ؟؟؟

ميرديو گفت...

اما هر چی فکر کردم دیدم که دوست دارد یار(دیو- یسنا)این آشفتگی ...کوشش بیهوده به از خفتگی ... پس من به زعم نیم من خودم میخوام دیوی که خودم باشم رو تعریف کنم...وسیع و تنها و سر به زیر و سخت ودروغ...البته تمنا میکنم دیوان گرانسنگ از تفسیر مستهجن واژه وسیع اکیدا پرهیز بفرمایند.

Ida گفت...

ديو يعني چه!؟
شيرديو زرين عزيزم بعد از سلام ، ‌بايد اعتراف كنم از اولين باري كه اين سوال را پرسيديد تا كنون به فكر جوابم! (‌شايد 2 ماهي مي شود!) و به همين دليل هيچ در ديولاخ ننوشتم جز هر از گاهي نظري براي آنكه آنچنان دور نشوم كه ديده نشوم و دلتنگ و براي آنكه به همديولاخيانم بگويم ديدمت. نيز با خود گفتم تا جواب اين سوال را نيافتم هيچ نخواهم گفت. مگر مي شود بي جواب از ديو بودنت براي ديوها بنويسي و بگويي! اين چگونه ديو بودني است كه نميداني ديو چيست!؟
و جواب را از خود طلبيدم بارها!
ديو يعني چه!؟ يعني من
من !؟ و اين سوال برايم چنان است كه بخواهم خود را تعريف كنم! و چه سخت است بگويم من كيستم!
به راستي من كيستم!؟ با خود مي گويم به حدي از خود شناسي رسيده ام كه خود را براي خود تعريف كنم اما من چقدر خود را مي شناسم!؟ به تمامي آيا!؟ قطعا نه. من گر نام ديو بر خود نهادم بايد خود را تعريف كنم... شايد آنچه مي گويم نباشم اما اينكه مي نويسم آن است كه مي خواهم باشم...
ديو براي من كسي است كه دلش را در كف دست دارد و زبانش آنچه دلش مي گويد را مي خواند
جهانش سراسر عشق است و ايمان و بي حساب و كتاب دوست مي دارد... صداقت را مي شود در چشم هايش خواند. نه، شعر نمي گويم ، به چشم ها ايمان دارم . خوب كه به دستهايش نگاه كني مي بيني دروغ نمي فروشند، هر آنچه هست را مي گويد،‌ رك و راست و بي پروا. گاه آنچنان ساده مي انديشد و ساده مي گويد كه به باور نمي آيد! براي ذهن هاي پيچيده حسابگر در بند حاشيه زرنگ مي نمايد، حال آنكه مستقيم مي رود!
براي آرمان هايش مي جنگد. ذاتا جنگجوست، پايدار و استوار...
گاه كه به آسمان نگاه مي كند، خود را درآن مي يابد. پر كشيده و آزاد و دلش نغمه رهايي سر داده
طبيعت برايش آموزگاري است بزرگ پس در دلش خانه مي گزيند. زير سقفي آبي بر سنگفرشي سبز ...
مهربان است با ديگران،‌ مقايسه نمي كند،‌ قضاوت نمي كند پس حكم نيز نمي دهد. چون به واقع مي داند كه هيچ كس جاي ديگري نيست پس نمي توان از بود و نبود دل ديگران خبر داشت. تا آنجا كه بايد كمك حال هم نوع خويش است و به زندگي ديگران سرك نمي كشد. درد را مي شكند با لبخندش و دل به مردگي نمي دهد. سكوتش آبستن حرفي است كه فردا شاهدش خواهيد بود...
جستجو گر است، براي رازآلودگي هستي كه نفس مي كشد و هميشه مي پرسد: من چر ا هستم!؟ من چيستم!؟ من...
هنوز بيش از اين ها مي توان نوشت،‌ لاكن به همين اندك بسنده ميكنم و كوتاه مي گويم: ديو يعني آنچه آفريدگارش مي خواست باشد.
ديو يعني شناخت. ديو يعني به دنبال پاسخ همان سوال بي پاسخ گشتن. من چيستم!؟ من چرا هستم!؟ شايد نباشم و بودن در سر دارم!...
ديو يسناي خوبم
آنچه در دلم بود برايت گفتم. شايد كافي نبود و شايد جوابي در خور نبود. اين بود كه از من برآمد. انديشه ام را با شما سهيم شدم و از اين بابت خوشحالم
.
.
.
روز و روزگار بر شما خوش
درود بر ديولاخيان و ديو يسنا شير ديو زرين

خان ديوه گفت...

تعريف من از ديو چيست؟
والا هيچ وقت دنبال تعريف نگشتم تو كتابا.
فقط كافي بود از همون بچگي برم جلو آينه و نگاه كونم،خب چي ميديدم؟يه ديو
پس تعريف شد اين:خودم
لبخندم رعشه به تن مردم مينداخت(آخه چرا؟خب لبخند بود كه)
از چشام خون ميچكيد(خب بابا اشك عشقه كه خونيي ديگه)
از صدام دنيا به سكوت فرو ميرفت(البته اينقدر زيبا بود:)
.
.
شما هم به آينه رجوع كنيد

ديوان گفت...

اميد وارم كه ديو-يسناي بزرگ من را از گناه من گذشته باشند...
از گناهم بگذر و جانم شاد كن...
پاينده باشي ديو-يسناي بزرگ

مردیوجان گفت...

اطلاعات جالبی بود از تفاوت ها!!! هرچند یادمه اون اوایل دیولاخ خودمم سِرچ کرده بودم. اون موقع که دنبال یه اسم با مسما( دیکتَش اینجوریه؟!!)میگشتم... اما انگار یادم رفته بود. مرسی از یادآوری

و اما نظر من:
غیر از زندگی در اساطیر و افسانه ها که به خودی خود برام بسیار جذابه و خیال پردازی و شخصیت سازی های این مُدلی...
گمونم "دیو" همون نقطه اشتراک ماهاست که باعث شده دور هم جمع شیم:
می دونم حرفم تکراریه و قبلاً مفصل در موردش روده درازی کردم ببخشید...
به نظرم در بهترین حالت ما انسان هایی هستیم که در قالب های همسانی فرو نرفتیم و تفاوت ها و مشخصه های فردیمون رو حفظ کردیم. دیو ها از نظر من مرکبی هستند از خوبیها و بدیهای صادق(کلمه ی مناسب تری پیدا نکردم! منظورم اصل ماده است بی قَرو قاطی)...
و هرکدوم به خودی خود می تونن در مقایسه با الگوی مشخص آدمها به واسطه ی منحصر به فردی شون عجیب و غریب به نظر بیان...
و احتمالاً خیلی کم پیش بیاد که دقیقاً مثل هم باشن و
بعید می دونم هیچ کدومشون به تکامل قطعی رسیده باشن. چون بر اساس نظریه ی شخصی خودم تنها دلیل حیات "تکامله" و موجود کامل احتمالاً جهت سر نرفتن حوصلشم شد! :) از این چرخه خارج و وارد چرخه ی دیگری میشه

مرسی از سوالت

ميرديو گفت...

نه مرديوجانِِ جان (مسمي) يه تشديد هم بزار رو م ...... چه جوري؟اينجوري... بعدِشَم مسمي آلو داريم ...مسمي بادنجون داريم ... كه ان شاء الله يه روزي باهم ميخوريم... اي وااااي اينجا ديولاخه؟؟؟ شرمنده من اصلاََ حواسم نبود...ولي آخه خودت گفته بودي استقبال ميكني از حرفِ...

امان از حرفِ مردم ...

ميرديو گفت...

تكمله: روي من تشديد نزاري ها كه دو تا مير ديو ديگه غير قابل تحمله...بزار رو ميم.

مردیوجان گفت...

ان شاءالله ...
;)