۱۳۸۷ تیر ۱۵, شنبه

دیوا ...
راستش هیچ دوست ندارم احساس کنم دیولاخ هم فقط وقتی دچار بحران میشه زنده است و تکاپو داره...
عین دنیای آدما. کجایین پس؟ سرحالین همه تون؟!
متنی که براتون میذارم یه قسمت از شعریه که یه آدمیزاد گفته که البته به نظر من دیویه واسه خودش و من دوسش دارم

اعاده حیثیت... وسواوا شیمبورسکا

از قدیمی ترین قانون های تخیلم بهره می گیرم
و اولین بار است که در زندگیم مرده ها را فرا می خوانم
دنبال چهره هاشان می گردم و به گام هاشان گوش فرا می دهم

زمان آن رسیده که باید سر خود را میان دست ها گرفت
و به آن گفت: یوریک بیچاره* نادانی ِ تو کجاست
کجاست اطمینان کور کورانه ات، بی گناهیت کجاست
"بالاخره یک طور می شود"ات کجاست
تعادل ِ روح
میان حقیقت ازمایش شده و آزمایش نشده؟

مطمئن بودم که خیانت کرده اند
که شایسته نامهاشان نبوده اند
حالا که علفِ هرز،‌گورهای گم شده شان را به باد تمسخر می گیرد
و کلاغ ها شکلک در می آورند و کولاک ریشخند میکند
-یورک اینها شاهد های دروغینی بوده اند.

جاودانگی مرده ها تا زمانی است
که تاوانشان با حافظه پرداخت شود
این نرخی شناور دارد، روزی نیست که کسی
جاودانگی خود را از دست نداده باشد.
امروز در باره ی جاودانگی بیشتر می دانم
می توان آن را بخشید و باز پس گرفت
کسی که خیانتکار نامیده می شود، قرار است همراه نامش بمیرد.
این تسلط بر مرده ها ترازویی ثابت می طلبد
و اینکه دادگاه در تاریکی محاکمه نکند
و اینکه قاضی عروسک نباشد
.
.
.

* یوریک : دلقک در نمایش هملت شکسپیر

۶ نظر:

ديوان گفت...

من كه از تو ديولاخ جايي ندارم برم...
هميشه اينجام...
و در حد خودم سرحال.
...
مرسي بابت متن... خيلي خوب بود. نميتونم ادعاكنم همه ي حرف‌هاشو فهميدم ولي لذت بردم.
مرسي.

ديولوك هلمز گفت...

به به...
زيبا بود...
فقط آخرش تكليف من را معلوم كنيد... كسي مرده؟ خيانت؟ اونم تو ديولاخ؟

ديو - يسنا گفت...

منم دیو - یسنا
دیدم ؛ خواندم ؛ ماندم ؛ بیابید مرا
اگر نیافتید مرا بدانید غرق گشتم در ژرفای واژه گان

دیوا بر تو مردیوجان
باشد تا پایدار و پاینده باشی

دیوار گفت...

دی‌ی‌وا مردیوجان!
راستش دیوار چند صباحی بود که داشت آجر پرت می‌کرد!(به هر حال شغل ما این چیزهارو هم داره)
البته بگویم که آجرها، آجر های خودمان بود- برای بنای دیولاخی نو و ...
بهمین عذر هم معذورم از اینکه نیستم.
اما خوشحالم از اینکه می‌بینم دیولاخ بحران نزده هم در تکاپوست حتی به اعاده حیثیت... وسواوا شیمبورسکا .

و ببخشید که چانه پراکنی می‌کنم ، خیلی دلم می‌خواست افاضات فضلی راجع به این شعر آدمیزاد بکنم لکن از یه دیوار چه انتظاری هست؟
اما به هر حال بعضی وقت ها حتی اگر ندانی آنچه می‌بینی یا می‌شنوی راجع به چی است، باز هم می‌توانی از آن لذت ببری. و دیوار لذت برد.

Ida گفت...

يوهو مرديوجانِ جانا
اين آدم نماي ديو شبه ( وسواوا شیمبورسکا ) رو بيشتر به ما معرفي مي كنيش ؟;)
يوهوووو

ميرديو گفت...

...از بند اخر خيلي لذت بردم...و اينكه دادگاه در تاريكي محاكمه نكند و قاضي دلقك نباشد...