دیوای فراوان به دیوان عزیز دیولاخ سرزمین
اینجانب دیوسا, دیوی هستم که از دست این آدم و حوا که بگم چی بشن الهی! گم شده بودم که به لطف دیو مهربان (دیوا) توانستم روادید حضور در سرزمین مادری ام را پیدا کنم. البته الطاف دیوان بیگی را نمی توان نادیده گرفت.( در خصوص مهر و تایید کردن روادید و سپردن آن به دست پستچی مهربان). حال امیدوارم که در جمع مهربان و دیوپسند این جاودان سرزمین بتوانم مفید دیوی باشم.
۹ نظر:
ديوااا...
.
خوش اومدي ديوسا...
شاد باش مارا بپذير، و در جمع ِسرزمين مادريت، به خوشي بپرداز؛ تا باشد كه ديولاخ به ميمنت ساكنينش هميشه پايدار و سرافراز باشد.
دی وااااا...
:)
درود به دیوسا ی عزیزم دیو قشنگم خوش اومدی و امیدوارم با اومدنت انرژی زیاد و خوبی به دیولاخ بدی
يو هووو
خوش آمدي :)
درود .
خوش اومدي .
شادمون كردي با ورودت .
شاد و سلامت و خوش و خرم باشي .
منم دیو - یسنا
شاد شدم از شادی دیوان و سرافراز گشتم از ورودت
باشد تا همواره پیام آور شادی باشی....
تو را نمیشناسم.... تو هم مرا نمیشناسی
این در دنیای آدمیان واقعیتی دیرینه است اما در دنیای دیوان میتواند واقعیت یا افسانه باشد....
در زمان من دیوان از ترس سر در گریبان و گوشه نشین بودند زیرا نه او انان را درک میکرد نه آنان او را
من تنها دیو پر رویی بودم که بی محابا میگفتم آدم نیستم و نمیخواهم از آدمیان باشم
حالا که هزاره ای را پشت سر گذاشتم هنوز هم بی محابا سخن میگویم ....
از من هرگز دلگیر نشو ....
تنها پاسخ گو باش اگر هم نخواستی نباش زیرا در دنیای دیوان تنها آسایش دیوان لازم و ضروری است
((آیا میتوانم تو را بهتر بشناسم؟))
باشد تا گردش دوران به کامت باشد ناشناس عزیز
دیوااا
در پاسخ به جناب دیو-یسنا، اینجانب دیوی هستم که شدیدا دچار انسان زدگی شده بودم و قرون بسیاری را در میان آدمیان به دنبان خوشبختی کاذب میگشتم. برق تجملات و دنیای رنگارنگ آدمیان کورم کرده بود و من تبدیل به یک انسان نمای وطن فروش شده بودم. چه بسا این صفت در میان دیوان وجود ندارد و این یادگار گذران زمان با آدمیان از همه جا بی خبر بود. روزها از پی هم میگذشتند و من همچنان بی خبر. تا این که یک روز کاملا اتفاقی با کسی برخورد کردم که احساس کردم از آدمیان نیست چون سراسر عشق بود و محبت. همت گماشتم تا با او در دوستی را باز کنم و همین گونه شد. پس از مدت زمانی که از دوستی ما گذشت یک روز این دوست بی درنگ از من پرسید: آیا نمی خواهی به سرزمین مادری ات برگردی. ناگهان آسمان و زمین در برابر دیدگانم تیره و تار گشت و به یاد آوردم که چه بوده ام و در این مدت چه بر سر خود آورده ام. آن دوست عزیز که همانا دیوا ی مهربان است به من گفت که زود تر از اینها منتظر بوده تا که من از خواب غفلت بیدار شوم. من که سراپا افسوس شده بودم گفتم: آخر ورود به سرزمینمان نیازمند روادید مخصوص دیوان است و من به جز تکه پاره ای از هویت انسانی هیچ ندارم! او به من امید داد که دیولاخیان همواره منتظر برگشتن دیوهای گمراه به خانه هستند و از من خواست که کار را به او بسپارم که همانا باید کار را به کاردان سپرد و من نیز چنین کردم و هم اکنون در خدمت دیگر دیوان هستم و از این نکته بسی خرسند و دلشادم.
جناب دیو-یسنا، البته شما این را بهتر از من میدانید که دیوان همه همدیگر را میشناسند هر یک به طریقی که خودشان دوست دارند.هیچ کدام نیازمند نام و نشان نیستند و همین خصوصیت است که دیوان را از یقیه موجورات متمایز میکند. شاد باشید و سربلند که سربلندی دیوان سربلندی دیولاخمان است.
منم دیو - یسنا
((آیا میتوانم تو را بهتر بشناسم؟))
دیو- یسنای عزیز از چه میخواهی بدانی. بپرس تا بگویم.
ارسال یک نظر