۱۳۸۷ تیر ۲۵, سه‌شنبه

براي مدتي كوتاه...

من يه چند روزي از ديولاخ مي‌روم... به اميد اكتشافات تازه از ديو ها...
بر مي‌گردم... اگر زنده ماندم!

۱۰ نظر:

دیوا گفت...

خوش بگذره ديوان جون سوغاتي فراموش نشه

ديو - يسنا گفت...

منم دیو - یسنا

آسوده باش که ما بیداریم

دیوسا گفت...

بدرود دیوان عزیز. سفری بی خطر داشته باشی. سر زمین مادری ات با آغوش باز همواره در انتظار بازگشت تو است.

مردیوجان گفت...

منو یادت نره ;)

ديوان گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
ديوان گفت...

سلاااااااااام :)
دي‌وااااااااااااا
من برگشتم.. همه خوبن؟

ديوا جان سپاس... فقط كاشكي قبل از رفتنم يك سر مي‌آمدم پيشت و معني سوغات را ياد مي‌گرفتم... آخر ما فهميديم كه به ديو هايي مثل من در دنيا انسان ها ميگويند "مرتيكه سوغاتت كو؟" ولي نفهميديم اين سوغات چجور چيزي است...
;)

ديو-يسنا ي عزيز... سپاس كه هستيد :) و ما را پشتيبان.

ديوسا ي خوب... مرسي بابت دلگرمي... اين خيلي خوبه كه هركجا كه هستي بدوني سرزمين مادريت هميشه هست. :)

مرديوجان، جانِ جانان... آخر مگر بدون شما مي‌شود؟ هر كجا رويم اگر سعادت همراهي شما را نداشته باشيم، ياد شما هميشه با مااست و جاي خالي فيزيكيتان را تا حدي براي ما پر مي‌كند :)
اين فيزيكي را تازه از آدم ها ياد گرفتيم... گويند نكات عجيب بسيار دارد...

مردیوجان گفت...

خوش اومدی :)

دیوا گفت...

البته الان براي توضيح اينکه سوغاتي چيه يه کم ديره ولي خوب مي گم که واسه سفرهاي بعدي شايد....... ;)
سوغاتي يعني هر جا مي ري ببيني کار و بار يا خوردني خوب اونجايي که رفتي چيه بعد يه کم اونو بدزدي بياري واسه دوستات خيلي کار خوبيه چون همه دوستات رو ذوق زده مي کنه

ديوان گفت...

ديوان جونم... مرسي از توضيحي كه داديد... كاش بتونم براي سفر بعديم با ذوق دوستانم لذت زندگي را تجربه كنم.
:)

ديوان گفت...

اشتباه شد... منظورم ديوا جون بود... آخه اونقده عزيزي كه اسمم باهات يكي ميشه.. ;)