۱۳۸۷ تیر ۱۹, چهارشنبه

من دارم ميرم شهر...


 من دارم ميرم شهر...
كسي اونجا كاري نداره؟
گويا توي دنياي آدم ها هم دلخوشي هست
دارم ميرم اون رهگذري كه يه روز از اينجا رد شد را ببينم و باهاش صحبت كنم...
ميخوام بهش بگم كه چه چيزهايي دور و برش هستند و او نميبينه...
ميخوام بگم كه هنوز توي اون درياچه اي كه ماهياش مردن آب هست..
ميخوام بگم" اگر دلت ميسوزد از باغي كه ميسوزد"، هنوز باغ هايي هستن كه نسوختن...
ميخوام بگم اگه خرد شدي، هنوز نفس ميكشي،...
ميخوام بهش بگم، هستند كساني كه دوستت دارن. پس تو هم ميتوني دوست داشته باشي...
ميخوام بگم به جهان خرم از آن باش كه جهان...
ميخوام بگم كه  زندگي بايد كرد...
ميخوام بگم...
راستي ديو-يسنا.. تو هم باهام مياي؟ آخه من كم تجربم و به كمك بزرگان نيازمند...

۱۶ نظر:

دیوار گفت...

سلام دیوان جونم.

دیوان جووووونم!
دیوان جووووووووووووووونم!
دیوان جونم!

["بچه حرفتو بزن ، چی میخواهی؟"]

اوووم .
همین چند روز پیشا یکی از هم لاخی ها رو دیدم که به افق خیره شده بود.
منم بدون اینکه جلب نظر کنم هی اونطرفی که اون نگاه می‌کرد رو نگاه کردم.
ولی هیچی ندیدیم.
ای دریغ از چیزی، که هیچ.
داشتم کم کم قاطی می‌کردم که دیدم دیوه داره گریه می‌کنه.
با خودم گفتم شاید اصلا به جایی نگاه نمی‌کرده. ولی یه دفعه ....
سرش شیکست!
......
از اون روز تا حالا روزی چند ساعت میرم همونجا و بازم نگاه می کنم ، هی نگاه می‌کنم .
ای دریغ!
تا اینکه دیشب یه کم گوگولیدم(تو دنیای آدمها ، جستجو کردم) و
یافتم ... یافتم
((البته اونموقع تو دریاچه دیولاخ نبودم))
آره... این آدمهای ناقلا یه چیزی دارن که میشه باهاش اون دور دورها رو دید.

میشه وقتی رفتی شهر یه دونه از اونها برام بخری؟
خواهش می‌کنم!
برام می‌خری!
فقط یه دونه!
قول میدم بعدش دیوار خوبی باشم.
اصلا میزارم توهم بالای این دیوار واستی و اون دور دورها رو نگاه کنی.

فقط به کسی نگو که اینکارو برام کردی. نمی‌خوام فکر کنن که من حسودیم شده و نمی‌خوام جلوی کسی کم بیارم.

دوست دارم !

راستی اگه اون رهگذره رو دیدی از دیو های خوب اینجا بهش بگو. زندش می کنه.
بخصوص از ...
از همشون!
فقط از من زیاد نگو. ممکنه تاثیر خوبی نداشته باشه.

دیوار گفت...

راستی یه خورده تینر هم بخر..
نمی‌دونم چرا این روزها هی سر و روم رنگی میشه!

ديوان گفت...

ام... چشم ميخرم...
ولي ميخرم يعني چي؟
يعني بايد چيكار كنم؟

آره خوب شد گفتي يادم باشه از ديوهاي خوب اينجا بهش بگم...

ديو - يسنا گفت...

منم دیو - یسنا
آری میایم به سر
. شادان و پایکوبان
.. در بزم یاران وفادار
...
اما با من شهر نری بهتره ها
منو تو شهر راه نمیدن
آخه میگن اینجا جات نیست
شهر جایه آدماست
تو که آدم نیستی
از همه زیادی انتظار داری
زیادی حرف میزنی
همش میگی اینکارو بکن اینکار رو نکن
دوست داری رییس بازی در بیاری
یه چیزایی میگی که شاید درست باشه
اما
کسی چه میدونه

حالا بازم میخواهی با من به شهر بری؟
اگه میخواهی اراده کن
مثل سایه پشت سرتم

مردیوجان گفت...

.
.
.
خوش می روی
بی من مرو!
(این من خودتی :)

Ida گفت...

هي ديوان كجا كجا ;)))
پس يه دوست جديد پيدا كردي، خونش تو شهره انگاري، ‌ببين ويلا لب دريا داره يه چند روزي قرضمون بده بريم خوش بگذرونيم؟ ;)
يوهوووووووووووووو
راستي يه وقت تينر نخري هااااااا ( واسه پوست ضرر داره )
(( يواشكي )) آخه نقاشياي رو ديوار كار منه ;) خوب حوصلم سر كه مي ره از پرواز، جعبه رنگام به درد مي خوره :))) حواسم كه پرت جادو جنبل رنگا مي شه از نوك قلموم چند تا لكه رنگ تو هوا پرواز مي كنن و تلپي مي چسبن به ديوار، اينجوري مي خوايم من و رنگا يه كم ديوار و قلقلك بديم و بخندونيم ... البته كه اون هميشه به شيطونياي ما مي خنده و خيلي مهربونه
دوستتون دارم ديوار و ديوان
ديو جاناي مهربوووووون
يوهوووووو ديولاااااخ

ديوان گفت...

ديو-يسنا
مرسي كه من را همراهي ميكني :)

مهم نيست آدما چي ميگن... همه ي بزرگان زمان خودشون مخالف هاي زيادي داشتن... اصلا هميشه هر طرح بزرگي اولش با مخالفت مواجه ميشه... حتي آفرينش انسان هم اولش با مخالفت مواجه شد...

ديوان گفت...

نميدونم املاي درست اصلا چجوريه D:

ديوان گفت...

مرديوجان...

چشم حتما به نصايح مفيد شما گوش ميدم... :) و تا جايي كه توان دارم عمل ميكنم...

ديوان گفت...

روحويوهوديوو عزيز...

هنوز نرفتم ولي از همين الان ميترسم دلم واستون تنگ بشه...

خب اين كه ديوان و ديوار هم دوست دران شكي نيست چون ديوان كه منم و ميدونم كه روحويوهوديوو را دوست داره و ديوار هم كه از برخوردش ميشه اينو فهميد...
اصلا ديولاخيا همه دوست دارن.. :)

Ida گفت...

ديواااااااااااار
اين پست چي خيلي خوب كار مي كنه ه ه
خيلي كار خوبي كردي كه دزديديش ;)
يوهوووووووووووووووووو
اين دفه خواستي بري دزدي به منم بگووو
لاخ لاخ لاخ لاخ :)))

ديوونه گفت...

دستت درد نكنه رفتي موقع برگشتن يه ليوان آب هم براي من بيار .. مردم از تشنگي D:

دیوا گفت...

مثل اين که ديو هاي ديولاخ ما کم کم دارن واسه خودشون کار و باري پيدامي کنن .... ديوان جون تو که مي خواي جهانگرد بشي چون زود از يه جا موندن خسته شدي هي مي خواي بري اين ور اون ور سرک بکشي مواظب خودت باش سعي کن هر چي مي بيني يه جورايي ثبت کني .... شايدم يه راه ديوي درست کردي کي مي دونه چي پيش مياد يا نمياد :)

ديوان گفت...

ديوا جون... مرسي

من الان پيش آدمام... برگشتم ماجراهامو تعريف ميكنم...
خوش باشي :)
ديواااا ديوا.

ميرديو گفت...

...سلام ديوان ..اگه ميخواي بري برو اما بترس از اينكه ادمي بچه اي شيوه ديواني داند و احيانا به قول معروف تو گلوت گير كند...

ديوان گفت...

:))
مرسي ميرديو
تا الان كه چيزاي خوبي ديدم ;)