۱۳۸۷ مرداد ۱۱, جمعه

پادشاه پادشاهان

آواهای پیروزی
همه فریاد میزنند و اعلام می‌کنند.
پادشاهی ِ افتخار از آن من است.
رستاخیز خواسته، سرنوشت ما کامل شده است.

من فرمانروای شب و روزم
من چیزی برای ارایه ندارم الا قدرت جهنم
ارتش ِ از جنس آتشم بهوش باشید
من اینجایم تا عهد خود را به جا آورم
پرداخت من هیچگاه دیر نمی‌شود .

زمین را بشکاف ، پروردگار آذرخش
انسان ها و جانوران درهم دریده خواهند شد
در میان جنگ، من مالک حقم
تا پادشاه ِ پادشاهان باشم.

دشمنان من به پا می‌خیزند و به آسمان خیره می‌شوند.
آن ها دعا می‌کنند که من هیچگاه پدیدار نشوم.
زندگی شان هیچ معنایی ندارد
بیدار آنها درحال خواب دیدن هستند
آن ها در قلعه ترس زندگی می‌کنند

من احضار می‌کنم دیوی را که در باد زندگی می‌کند
بجای ارابه ام که در طوفان می‌راند.
با خون داغ نبرد
من بر مرکبم منتظر می‌مانم
من زندگی می‌کنم و با شمشیرم خواهم مرد

زمین را بشکاف ، پروردگار آذرخش
انسان ها و جانوران درهم دریده خواهند شد
در میان جنگ، من مالک حقم
تا پادشاه ِ پادشاهان باشم.
(ManoWar-GodsOfWar-King of Kings)
دیوار

۷ نظر:

دیوار گفت...

نه این امکان نداره!
تو از کجا پیدات شد.
چطور تونستی؟

اینجا خراب کاری که نکردی؟

دیوان بیگی....
دیوان بیگی کجایی؟

ديوان گفت...

ديوار؟
پادشاه پادشاهان؟
من تنها از يك فرمانروا پيروي مي‌كنم... تنها يك فرمانروا...
و آن تو نيستي...
مگر آنكه با پرچم صلح به دروازه ي ديولاخ سر فرود آوري... وگرنه
...
كمانداران... رها كنيد...

دیوار قرمزه گفت...

گفته بودم ازت خوشم می‌آید.
خون تریز در رگهای تو در جریان است.
ولی بهوش باش که زریر همراه من است.
من هیچگاه پرچم صلح با خود حمل نمی‌کنم.
و کمانداران تو برای من چون پشه های نحیف می‌باشند.

اعلانت را نشنیده می‌گیرم.
فرمانروایت را نمی‌شناسم ولی ترجیح می‌دهم با خودش شخصا مذاکره کنم.
باید دیو بزرگی باشد که سربازی چون تو دارد.

خان ديوه گفت...

در این دنیا هیچ چیز از آن هیچکس نیت.
هیچ حقی وجود ندارد.
تو فقط مالک زبان خودی به هر سو میرانیدش.
پس با تمام قدرت به سمت من بیا.
من تنها بر روی تپه ای کوچک در انتظار تو ام.
قدرت خدایان در دستان من است

مردیوجان گفت...

...خدایان جز آن قدرتی که ازیشان باور می کنیم ندارند...

دیوار قرمزه گفت...

هه هه هه هه
ها ها ها ها
هه هه ها ها
یو هو ها ها
آآآآآآآی‌ی‌ی‌ی‌ی ی ی ی ی‌ی ییی ییی

کلی کیفور شدم.
خان دیوه جوابت رو گرفتی؟
خودت چی داری؟

حالا دوتا گوساله لاغر مردنی تو روستاتون افتادن مردن ، دو تا خرابه رو خراب تر کردی ،یه خان چسبوندن پس اسمت ، فکر می‌کنی خبریه؟

دیوار گفت...

خان والا...
دیو بزرگ.
حرفهای اون قرمزه رو جدی نگیر!
من معذرت می‌خواهم.
اون برداشتهای خودش رو داره.
و ...

جایی برای دفاع نگذاشته.
به بزرگواری خودت ببخشش.